ملت ما خوابند ؟ اونم خرگوشی !::
امروز صبح بعد از مدت ها داشتم به رادیو صبح آوا گوش میدادم که یکی از ده ها رادیو ایرانی تو ستکهلم و سوئد هست.
اول صبحی مجری برنامه اش احد تهرانی در مورد یه نوشته که از روزنامه همشهری امروز خونده بود صحبت میکرد.
ماجرای یک دختر 8 ساله و خانواده اش که پدرش به جرم مالی توی زندان افتاده و این دختر برای تقاضای کمک به روزنامه همشهری نامه داده .
صبح که احد زنگ زد خونه این دختر با مادربزرگش حرف زد که از تعجب مونده بود چطور رادیو از ستکهلم به خونه اون زنگ میزنه. باهاش حرف زد و اون پیرزن توضیح داد که پسرش برای فرار همکارش و بالا کشیدن پول هاش زندان افتاده و حدود چهار ماه هم الان توی اوین هست. احد ازش پرسید مقداری که برای آزادی اش لازمه چقدره و اونم گفت 30 میلیون تومان !
سند خونه هم ندارند برای وصیقه و این نامه به روزنامه رو هم دختر اون مرد نوشته به امید کمک مردم توی تهران با این جمعیت 12 میلیونیش.
میخوام بگم اینقده اختلاس و زندان افتادن ها و جرم های مالی تو مملکت ما عادی شده که رادیو آوا اولین نفری هست که به خونه این بچه زنگ زده و همه رو متعجب.
این رادیو های ما هرچند پیشینه خیلی معروفی ندارند توی مسائل مختلف اما هزاران بار شده برای کمک به آدم مریضی یا پناهجویی یا آدم فقیری دست همه ایرانی ها و حتی سایر ملیت های اینجا رو گرفتند و همه با هم برای کمک به آدمی نیازمند اقدام کردند.
ولی خوب گوش آدم های توی ایرون وییرون ما از مسیبت پره دیگه نه ؟؟
من بیش از نیم ساعت گوش ندادم برنامه رو. بعد از دانشگاه میرم خونه ببینم الان چه برنامه ای در کار هست. قرار بود احد با خود اون دختر هم تلفنی مصاحبه کنه وقتی که از مدرسه اش برگشت.
اینجا نوشته این دختر رو بخونید »:
ستون شما
براي آقاي قاضي بدون هيچ توضيحي فقط بخوانيد: من نگين هستم، پدر من در زندان است. از شما خواهش مي كنم به آقاي قاضي جناب كه در دادگستري شهيد قدوسي هست بگوييد پدر من گول دو دوست بدش را خورده، او بي گناه است. من، خواهر و مادرم به پدرم احتياج داريم. قول به آقاي قاضي مي دهم پدرم را كه آزاد كند پول آنها را بدهد. ما خانه نداريم، پول نداريم، كسي به ما كمك نمي كند. سند هم نداريم كه پدرم را آزاد كنيم. به خدا قسم مي خورم پدرم ديگر كار بد نكند. من قول مي دهم، خواهش مي كنم كمك مان كنيد. ما كسي را جز پدرم نداريم. من آدرس شما را از روزنامه پيدا كردم. خواهش مي كنم مدير روزنامه، تو را خدا اين را براي مردم و آقاي قاضي چاپ كنيد. من هميشه شما را دعا مي كنم. سر نماز، اول خدا، بعد شما. منتظر چاپ شما هستم. ما در كنار مادربزرگم هستيم، من آدرس خودم را نمي توانم بنويسم چون مادرم دعوا مي كند. دوستم در اين نامه كمكم كرد. بغض گلويمان را گرفته. نامه دختر كوچولوي 8 ساله را عينا داخل ستون شما گذاشتيم، چون حيفمان آمد حتي كلمه اي از آن را هم جا به جا كنيم. دختر كوچولو ترسيده آدرس منزل را بنويسد، ولي شماره اي برايمان نوشته كه اگر كسي خواست كمكي انجام دهد، مي توانيم در اختيارش بگذاريم. اگر مي توانيد دل دختر كلاس دومي ما را شاد كنيد
من و دوستانم حدود 3 سال هست که داریم تنها انجمن ایرانی داشنجویان ستکهلم رو میگردونیم و در طول این مدت همیشه برنامه های خیریه داشتیم و خیلی مواقع به مناسبت های مختلف پول حاصل از درآمد جشن های مفصل و معروفمون رو برای امر های خیر تقدیم میکنیم.
21 اکتبر هم یه جشن پاییزه داریم که درآمد اون همه اش قرار هست به انجمن بره برای ساختن مدرسه و کلاس های کامپیوتر در ایران و شهرستان هاش.
دم از مقایسه نزنم خیلی سنگین ترم. اصول انسانی توی ایرون ما ویرون شده.. مثل مردمش.. مثل همه دین و فرهنگ و رسومش
پیف پیف
11 October 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment