من اسير درد اون افسانه پرکشيدن, من کوير و اون به زيبايي خوشه چکيدنه ::
اينقدر روزها داره تند تند ميگذره که تابستون انگار عمر هر روز کوتاهتر از عمر برگهاي يک قاصدک است.
شبهاي بيسکوت و گشت و گذار همراه با دوستان و فاميلهاي شر و شيطون کلي انرژي به خونم تزريق ميکنه. هرچند روزها زود ميگذره.
شبهاي بيسکوت و گشت و گذار همراه با دوستان و فاميلهاي شر و شيطون کلي انرژي به خونم تزريق ميکنه. هرچند روزها زود ميگذره.
شنيديم بعضي از ملتها بسي فوضول هستند و از اسرار همه خبري پي ميبرند. هرچند عمرا از کار ما کس خبر داشته باشد.
يک شب همراه با دخترخاله ايول جوني رفتيم برليان در سعادتآباد از اون معجونهاي مشتي زديم اين رگ نه اون رگ . بعدش هم کمي بالاتر و بالاتر بعد از ميدوني که اسمش انگار سرو بود يک تپه خاکي بود که من با شک و تهديد ازش همراه با دخترخاله جوني رفتيم بالا. و امـــــــــــــــــــــــا اون بالا چيزي بنود جز يه زمين گرد سبز چمن و دايره دايره مردمي که دور هم نشسته بودند و بساط قليوني داشتند و بعضي سيگار و روي قابلمه هم گروهي ميزدند و ميرقصيدند. من هم دلم بلال ميخواست. ديديم راهي منتهي ميشه به مرکز فروش قليون و بلال. نميدونيد چه ذوق کردم يهو يک تاب و سرسره و الهکلنگ ديدم :)) توي تاريکي و نور شب و چراغها سوار الآکلانگ شديم و هربار که من بالا ميرفتم همه تهران زير پام ميديدم. خيلي حس قشنگي بود. کلي چراغ و نور در کنار صداي آوازخوني بعضي آدمها بعد از خريدن و نوش جون کردن بلال شيري جاي شوما هم خالي روي زمين و چمن نشستيم و گپي دخترونه زديم و از دل گفتيم که لاجرم بر دل نشيند.
گفتم اگر هنوز حرف از کسي زدي که خيال کردي فراموش شده دان که آن کس زندگاني جاري دارد در دلت.
روز بعدش از صبح تا ديشب خونه رفيق شفيقم بودم. دوست قديمي و صميمي دوران کوچولويي( نه که الان هم خيلي بهم ميگند گنده ؟؟ !!) از سال ۷۲ با اين دوستم همکلاس راهنمايي بودم و هنوز هم هروقت که ايران اومدم با هم کلي خوش گذرونديم.
ديشب اومديم کمي رمانتيخ بازي دربياريم و شمعي روشن کرديم و سيگاري بر لب آي شعر حافظي خونديم و از معناي عشق گفتيم و شنفتيم همراه با ۲ يار هميشگي دخترخاله پسرخاله گرام ! همه حس به هرهر کرکر تبديل شد که هيچ شب موقع خواب کاشف به عمل اومد که يه بار هم اومديم حسي گيريم در روياي عشق زد و هرچي شمع بود آب شد بر روي همه وسائل اينجانب خوششانس !!!!
گفت بتهون يک قطعه موسيقي داره به نام قطعه تلخ؟ شنيدن اين قطعه همچو مرور خاطرههاي تلخ و غمانگيز عاشقانه زندگيست. اگر هميشه در حس و حال دلي آزاد مروري بر لحظاتي که در اون تنها و تنها با خداي خويش گريستي در درد دل اون لحظات رو ميشه هميشه با فشار دکمه تکرار موسيقي دباره گوش داد و لبخند تلخي زد و چشمها را بست و وباره ياد آوري طپش تند قلب را. اما اگر اين قطعه دفعه پس از دفعه تکرار شود و باز گوش داده شود زندگي تلخ خواهد شد و لذت و ارزش آن نابود خواهد شد.
فالي زد برام و حافظ بعد از چند سال باز شعري خوند و من از بامي در شبهاي تهران کنار پنجرهاي چشمها به نادانستنيها بستم.
بـه مژگان سيه کردي هزاران رخنه در دينـم
بيا کز چـشـم بيمارت هزاران درد برچينـم
الا اي همنشين دل که يارانـت برفـت از يادم
را روزي مباد آن دم که بي ياد تو بنـشينـم
جهان پير است و بيبنياد از اين فرهادکش فرياد
که کرد افسون و نيرنگش ملول از جان شيرينم
ز تاب آتـش دوري شدم غرق عرق چون گـل
بيار اي باد شبگيري نسيمي زان عرق چينـم
جـهان فاني و باقي فداي شاهد و ساقي
کـه سلـطاني عالم را طفيل عشق ميبينم
اگر بر جاي من غيري گزيند دوست حاکم اوست
حرامـم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم
صـباح الـخير زد بلبل کـجايي ساقيا برخيز
کـه غوغا ميکند در سر خيال خواب دوشينم
شـب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعين
اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينـم
حديث آرزومـندي که در اين نامه ثبت افـتاد
هـمانا بيغـلـط باشد که حافظ داد تلقينم
0 comments:
Post a Comment