30 July 2006

* حرف توی چشم‌هام چیه؟

اون عصرها که می‌خوام بعد از یک شب ندیدنت بیام پیشت بهت سر بزنم توی راه دلم تالاپ تولوپ می‌کنه. می دونم که یه آغوش گرم با دستان همیشه داغ منتظرمه. دلم پر می‌کشه واسه اون لحظه اول که دو دستم رو از ذوق بالا می‌برم و می‌خوام دورت حلقه کنم. که بهترین آغوش دنیا مال من میشه.

خنده‌ها با هم, شوخی و سربه‌سر گذاشتن‌ها, حرف‌های جدی و روزمره همه اش لذت بخشه چرا که مصاحبت با تو خستگی نداره.

وقتی چند ثانیه از آخرین قربون صدقه ‌ات می‌گذره و من احساس می‌کنم لوسی خونم پایین افتاده سیل سوالات همیشگی است که روی سرت خراب میشه :

دلت برام تنگ شده بود؟ چقدر دلت تنگ شده بود؟
دوستم داری؟ چقدر دوستم داری؟
بوسم کن, بازم بوسم کن. سیر نمی‌شی که؟

و ...

چشم‌های مهربون, یه نگاه عاشق رو برای نوازش نیاز دارند
دست‌های داغ, فقط لب‌های تر از نم بی‌تابی رو نیاز دارند
زیر گلوی مست کننه, بوسه‌های چسبناک من رو نیاز دارند


وقتی با هیجان دارم فیلم می‌بینم و گاه و بی‌گاه روی شونه هام رو با لب‌هات نوازش می‌دی مست و بی‌هواس, دیالوگ‌های فیلم رو از دست می‌دم.
دوست دارم بوسه‌ات رو وقتی با مکشی بی‌وصف بر گوشه راست و چپ لبم گذاشته می‌شود و من چشمانم ناخودآگاه بسته در دنیای خود سیر می‌کند.

بارها گفته‌ام برایت باز هم می‌گویم: عطش من با مهربانی زیاد می‌شود. اگر می‌خواهی نسوزم, آزاد شو! نترس با من پیش بیا بیا تا من هم از اسارت سالها سوال دیروز و فردا رها شوم. بیا تا در دریای محبت‌ات بی‌اختیار شوم.

شب‌ها بدون تو همچنان سخت است. چه خوب که فردا باز به شوق دیدارت چشم به صبح می‌گشایم.

0 comments:

Post a Comment