* هــــورا بلاخره
یس یس یس :) یه نفس عمیق از سر خیال راحت و کمی هم باورنکردنی. البته به قولی غیر قابل دسترسی نبود. اما مهم نتیجه کار بود که می بایست پرفکت انجام می شد. راستش زمستون که توی قسمت لوجیستیک اداره پست کل سوئد کار می کردم، یک اشکال بزرگ رو در خودم ، هم در زمینه حرفه ای و هم شخصی پیدا کردم. اون هم اینکه من با وجود اینکه همیشه وقتی برای کاری زحمت می کشیدم، کلی هم جون می کندم، آخرش با یه نتیجه بی نقص مواجه نبودم. توی اون دوران فهمیدم که ایراد از همون جمله معروف «کار را که کرد|، آنکه تمام کرد» هست. یعنی من کارهام در درصد 80 تا 90 پیش می رفت و آخرش خسته می شدم و سربه هوا اون ده درصد رو یا انجام می دادم و یا رها می کردم.این مثال هم توی یه سری پروژه های روزمره ادامه داشت و هم توی درس.
وقتی این موضوع رو فهمیدم، تصمیم گرفتم برای اون چند درصد آخر انرژی ام رو ذخیره نگه دارم تا بتونم تا به صد نرسیده جا نزنم.
الان خیلی بهتر از قبل هستم و هنوز جا داره که به جای فقط کاری رو صد درصد انجام دادن ، بالاتر روش حساب کنم تا نتیجه آخر باب میلم بشه.
من مشکلی که دارم و خیلی زمانها باعث ناراحتی ام میشه، پرفک گرایی است. زندگی رو با بهترین امکاناتش و بهترین نتایج و موقعیت ها می خوام و تنها خونم با این شرایط سازگار است. اما این فقط خون آدم نیست که بایست با آرزو هاش بسازه، بلکه موقعیت هاش، فاکتور های تاثیر گذارنده و نوع برنامه ریزیش نزدیک شدن به این خواسته رو موثر می کنه. وقتی بیشتر به این ها فکر می کنم، سعی می کنم بیشتر روی نحوه عمل ام فکر کنم و روی بهتر نتیجه گرفتن تمرکز کنم. راه آسونی نیست و هرگز شانس بالای نیست که یک آدم پرفکت از آب در بیاییم. من هم خیلی تا اون مرحله دارم. اما خوبه که دارم یاد می گیرم. و دلسرد نیستم.
شرایط روحی ام به شدت خوبه، آرامش درونی که پیدا کردم باعث شده خیالم از خیلی چیزها راحت بشه. و این دوران هایی که فشرده بایست روی یک پروژه، حالا می خواد کار باشه و یا درس، کار کنم می فهمم که از پس فشار بالا خوب بر میام. اما راه درست همیشه بهتر جواب میده.
از دو هفته پیش هم که کلاس های تابستونی شروع شد، بساط استخر و آفتاب گرفتن و الواتی کنار گذاشته شد تا این هفته که دوتا کلاس مختلف با هم تداخل داشتند و من نهایت سترس از این کلاس به اون یکی به معنای کلامی ! می دویدم! چون حضور در کلاس ها اجباری بود. خوشبختانه امتحان اولی تموم شد و الان خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی از خودم خوشحالم. یه تیکه بار از دوشم برداشته شد. این هفته باقی مونده رو هم تلاش بهترینم رو می کنم که وجدانم راحت باشه. هرچند مشکل در آخر وجدان درد نیست ، بلکه چشیدن مزه فیل شدن هست که اشکم رو در میاره. که انشالا با دعای همه خیران و نیکان و عالم و آدم :)) من موفق میشم هاها
یادمه مادر بزرگم توی ایران همیشه وقتی تلفنی حرف می زدیم و یا پیششون بودیم میگفتم مامانی برای ما نوه های دورت حسابی مایه میگذاری دیگه دعا می کنی، میگفت بله واسه شما ها که نیستیت بیشتر سهم می گذارم :) من با خنده می گفتم پس چرا این دعا هات نمی گیره من این درسهام رو هی صفــــر میشم میگفت ، تو بخون ! خدا یه کاریش می کنه تو نمی خونی که هاها/ بیچاره من که دستم پیش اونا هم لو رفته بود
الان بیشتر از 40 ساعت هست که خواب درست حسابی نداشتم. ساعت 9 تا 10 شب یه چرت زدم پاشدم، که شب بتونم بخوابم. بدن من هم کم عجیب غریب نمی زنه ها !!
از عوامل فرمان هم که این دوهفته حواسشون به ما (اوپس من ! ؛) و گوشم رو میگرفت مشقام رو بنویسم و پای تلفن تشویقم می کرد، تشکر فراوان به عمل می آید. بدونند در ذهنمان ثبت میشود.
شب بوس لالا
»:) کبک ام خورووووووووس مــــــی خـــــونـــــه
11 August 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment