کنسرت نوروزی 1386 .:.
بر طبق مد جدید این سالهای اخیر، هرسال برای جشن گرفتن عید نوروز، یک سری خواننده به همراه دم و دستگاهشون دعوت میشند که بزرگ ترین کنسرت سال رو در بزرگ ترین سالن های هر شهری برگزار کنند. امسال بار سوم این جشن بود که اصلا برنامه جالبی هم از آب در نیومد
با دوستم در آلمان صحبت می کردم و اون هم گفت که به علت اینکه خواننده های دعوت شده اونقدر باحال و معروف نبودند کسی استقبال نکرده بوده ، و حالا توی ستکهلم، با وجود این همه ایرانی ، امسال به مراتب کمتر آدم بود و این ها هم که دیشب توی سالن بزرگ گلوبن جمع شدن بدجوری بی حال و خواب آلو بودند
به نظر من و دوستان که زیاد مراسم خوب اجرا نشد ! از نظر برنامه ریزی و تنظیم وقت و مشکلات تکنیکی که اصلا جای شک نیست ! که هیچ وقت درست پیش نره. و همین باعث می شد که احساس کنی همش در استراحت و تایم هستند
بماند که همه آدمها تا آخر کنسرت موندند و آقای مست ابی رو تحمل کردند که سیاوش قمیشی بیاد بخونه ! که وقت ایشون هم که رسید بهش دستور رسید 4 تا آهنگ بیشتر نمی تونی بخونی !! خیلی جالب بود بعد از ده سال این آقا اومده بود سوئد و حالا اینطوری از وقتش کم کردند و کلی لج همه رو در اوردند
اما خوب تنها زمانی که خوش گذشت همون موقع بود که مستر آرش با صدای مامانی هاها خوند و همه رو حسابی به عرق ریختن از بالا پایین پریدن انداخت. و بعد هم سیاوش با همون سرعت اجرا و آهنگ های زیباش کمی حال رو جا اورد
من که سال دیگه جشن رو تحریم می کنم از این مدل اگر باشه ! در حقیقت دیگه خواننده ای هم نمونده که ندیده باشم ! توی این سه سال همه خواننده ها اومدند و همه رو دیدیم ! هیچ کدوم هم اونقدر فاوریت من نیستند که بخوام براشون صد بار برم کنسرت
به نظر من بزرگترین لذت کنسرت دیدن این همه ایرانی دور هم بود و اینکه چقدر خوبه این گوشه دنیا ما می تونیم دور هم جمع بشیم، با همه کمی و کاستی هاش و مشکلاتی که به مرور زمان بهتر شده و همین باعث خوشحالی هست
اما جای هرکی نبود برای اینکه باهم بخونیم و برقصیم خالی
;)
25 March 2007
23 March 2007
KNUT söta isbjörn .:.
این عکس های معروف ترین بچه خرس قطبی این روزهاست. این بچه خرس الان در باغ وحشی در برلین مورد توجه همه دنیاست. مامان این جیگل ولش کرده و برای همین باباش یک آقای انسان هست که مواظبش هست. اول قرار بود این عشق رو بکشند ولی همه اعتراض کردند و اونها هم به اشتباه کردن افتادند. من خودم از اینجا اعلام می کنم که عاشق این بچه خرسه هستم و حاضرم مامانش بشم
خدا یکی بده این رو من بغل کنم شب توی تختم بخوابــــــــــه
اوهو اوهو
هاهاها
http://www.rbb-online.de/_/fernsehen/index_jsp/activeid=3613.html
عکس ها و فیلم های مربوط به کنوت
این عکس های معروف ترین بچه خرس قطبی این روزهاست. این بچه خرس الان در باغ وحشی در برلین مورد توجه همه دنیاست. مامان این جیگل ولش کرده و برای همین باباش یک آقای انسان هست که مواظبش هست. اول قرار بود این عشق رو بکشند ولی همه اعتراض کردند و اونها هم به اشتباه کردن افتادند. من خودم از اینجا اعلام می کنم که عاشق این بچه خرسه هستم و حاضرم مامانش بشم
خدا یکی بده این رو من بغل کنم شب توی تختم بخوابــــــــــه
اوهو اوهو
هاهاها
http://www.rbb-online.de/_/fernsehen/index_jsp/activeid=3613.html
عکس ها و فیلم های مربوط به کنوت
21 March 2007
بهاران خجسته باد .:.
هوا دلپذير شد
گل از خاک بردميد
پرستو به بازگشت زد نغمه ی اميد
به جوش آمد از خون درون رگ گياه
بهار خجسته باز خرامان رسد ز راه
به خويشان،
به دوستان،
به ياران آشنا،
به مردان تيزخشم که پيکار مي کنند
به آنان که با قلم تباهي ی درد را
به چشم جهانيان پديدار مي کنند
بهاران خجسته باد،
بهاران خجسته باد.
و اين بند بندگي،
و اين بار فقر و جهل
به سرتاسر جهان،
به هر صورتي که هست
نگون و گسسته باد.
به خويشان،
به دوستان،
به ياران آشنا،
به مردان تيزخشم که پيکار مي کنند
به آنان که با قلم تباهي ی درد را
به چشم جهانيان پديدار مي کنند
بهاران خجسته باد،
بهاران خجسته باد
19 March 2007
آخرین شب سال 1385 .:.
بهار هم رسید. زمستان گذشت و چقدر سریع گذشت. دوستان یک سال دیگر هم به سرعت گذشت
برای پایان این سال که گذشت چند خط بیش نمی نویسم
سلامتی عزیزان بهترین هدیه به انسان است از پروردگارش
قلبی ساده و شاد ، باارزش ترین دارایی دنیاست
خانه ای گرم و خانواده ای دلسوز آرامش بخش ترین داروی خواب شب هاست
و در نهایت ، امید به فردا.. آری امید به فردا ؛ بلند ترین سلام به بهار است و سالی نو
از امشب آماده نوروز می شویم
...
فردا نیز با من باشید
بهار هم رسید. زمستان گذشت و چقدر سریع گذشت. دوستان یک سال دیگر هم به سرعت گذشت
برای پایان این سال که گذشت چند خط بیش نمی نویسم
سلامتی عزیزان بهترین هدیه به انسان است از پروردگارش
قلبی ساده و شاد ، باارزش ترین دارایی دنیاست
خانه ای گرم و خانواده ای دلسوز آرامش بخش ترین داروی خواب شب هاست
و در نهایت ، امید به فردا.. آری امید به فردا ؛ بلند ترین سلام به بهار است و سالی نو
از امشب آماده نوروز می شویم
...
فردا نیز با من باشید
15 March 2007
3month passed, 3more left .:.
من خیلی دوست دارم وقتی توی تقویم برنامه های روزانه و یا هفتگی رو می نویسم حتما کنارشون علامت ضربدر و یا تیک رو بزنم، این احساس رو فکر کنم خیلی ها که از حس کنترل لذت می برند داشته باشند. حالا امشب داشتم چک می کردم که چقدر از ماه مارس باقی است ، و دیدم درست 15 ماه مارش ، سه ماه از اول ترم بهار گذشته ، ترمی که از اولش می دونستم همین طوری هکتیسک و خفن و شلوغ و پر از دانشگاه و درس و فقط درس میشه. حالا امشب که نگاه کردم دیدم به به چقدر خوب که زود گذشته و دست من هم پر از نتیجه است. خیلی خوشحال شدم همزمان که کلی هم نگران هستم و سترس دارم، چون دلم می خواد به همه برنامه سنگینی که ریخته بودم تمام و کمال برسم. و نگران هم هستم که هی ریپ بزنم.
در مقایسه با سال گذشته ، که تازه توی ریل اوفتاده بودم و فقط یک هفته قبل از امتحانات میشستم پاشون ( حالا تخفیف دو روز ! مقایسه کنید با سالهای قبل مساوی با هیچ روز !!! ) الان هر روز کارم دانشگاه هست و کلاس و باز دانشگاه. به زور بایست وقت برای اینور اونور گشتن پیدا کنم
ولی فرق بزرگتر و بهترش این هست که دیگه عذاب نمی کشم، از اینکه هرشب هم حتی تا ساعت 1 نیمه شب بشینم دیگه خسته نمی شم ، کلی لذت می برم و کاملا احساس خوبی میکنم. نه اینکه عاشق تحصیل شده باشم ، که همیشه مطالعه ای که به زور و برای خاطر نمره نباشه رو دوست داشتم. بلکه الان می دونم میخوام خودم رو و توانم رو امتحان کنم. که بیشتر از دو برابر میزان معمول کل یک ترم کلاس برداشتم، 20 واحد برای بیست هفته معمول یک ترم بهاری است و من 45 تا دارم ! و این واسه اینه که قراره قال قضیه هرچی درس و کوفت هست تا آخر تابستون تموم شه بره پی کارش ! و این قول شرف من هست که تا سال دیگه آخر زمستون ، درست وقتی قراره تولد 25 سالگی رو جشن بگیرم یک جشن مفصل فارق شدن !!! از نوع خوبش هاها هم کنارش بچینم
آخ که چقدر گفتم درس ! مشق ! امیر دوست عزیزم میگه ، من تو رو از زمانی که کلاس نقاشی می رفتی میشناسم :)) دوستای دیگم هم می پرسند بابا تموم نشد ؟؟؟
خوبیش اینه که یک یار مهربون هست که هر وقت من توی دانشگاه باشم، حتما میاد بهم سر می زنه ، و کلی با انواع و اقسام روش ها که سانسور میشود !! بهم انرژی می ده ! هاهاها! بابا سانسور چیه خوب ماچم می کنه دیگه ! چیه خودتون مگه دوست پسر ندارید؟ حســــــــود ها
برای موفقیت اینجانب همگی صلوات بلند سوت بزنید ، هنوز دو تا امتحان دیگه باقی است
برای خاطره موندن خودم می نویسم، وبلاگم رو مال این چند سال گذشته رو شبی که از جشن چهارشنبه سوری برگشتیم خوندم، چقدر حرف درموردش نوشتم و ذوق و شوق ! امسال خیلی نزدیک بود بیخیالش بشم چون تا ساعت 9 شب سر کلاس بودم تازه بایست از وقت خوندن برای امتحان می زدم ولی خوب شد که رفتم و کمی قر دادیم و از آتیش پریدیم
آرزو هم کردم که
....
شب لالا ای بابا
من خیلی دوست دارم وقتی توی تقویم برنامه های روزانه و یا هفتگی رو می نویسم حتما کنارشون علامت ضربدر و یا تیک رو بزنم، این احساس رو فکر کنم خیلی ها که از حس کنترل لذت می برند داشته باشند. حالا امشب داشتم چک می کردم که چقدر از ماه مارس باقی است ، و دیدم درست 15 ماه مارش ، سه ماه از اول ترم بهار گذشته ، ترمی که از اولش می دونستم همین طوری هکتیسک و خفن و شلوغ و پر از دانشگاه و درس و فقط درس میشه. حالا امشب که نگاه کردم دیدم به به چقدر خوب که زود گذشته و دست من هم پر از نتیجه است. خیلی خوشحال شدم همزمان که کلی هم نگران هستم و سترس دارم، چون دلم می خواد به همه برنامه سنگینی که ریخته بودم تمام و کمال برسم. و نگران هم هستم که هی ریپ بزنم.
در مقایسه با سال گذشته ، که تازه توی ریل اوفتاده بودم و فقط یک هفته قبل از امتحانات میشستم پاشون ( حالا تخفیف دو روز ! مقایسه کنید با سالهای قبل مساوی با هیچ روز !!! ) الان هر روز کارم دانشگاه هست و کلاس و باز دانشگاه. به زور بایست وقت برای اینور اونور گشتن پیدا کنم
ولی فرق بزرگتر و بهترش این هست که دیگه عذاب نمی کشم، از اینکه هرشب هم حتی تا ساعت 1 نیمه شب بشینم دیگه خسته نمی شم ، کلی لذت می برم و کاملا احساس خوبی میکنم. نه اینکه عاشق تحصیل شده باشم ، که همیشه مطالعه ای که به زور و برای خاطر نمره نباشه رو دوست داشتم. بلکه الان می دونم میخوام خودم رو و توانم رو امتحان کنم. که بیشتر از دو برابر میزان معمول کل یک ترم کلاس برداشتم، 20 واحد برای بیست هفته معمول یک ترم بهاری است و من 45 تا دارم ! و این واسه اینه که قراره قال قضیه هرچی درس و کوفت هست تا آخر تابستون تموم شه بره پی کارش ! و این قول شرف من هست که تا سال دیگه آخر زمستون ، درست وقتی قراره تولد 25 سالگی رو جشن بگیرم یک جشن مفصل فارق شدن !!! از نوع خوبش هاها هم کنارش بچینم
آخ که چقدر گفتم درس ! مشق ! امیر دوست عزیزم میگه ، من تو رو از زمانی که کلاس نقاشی می رفتی میشناسم :)) دوستای دیگم هم می پرسند بابا تموم نشد ؟؟؟
خوبیش اینه که یک یار مهربون هست که هر وقت من توی دانشگاه باشم، حتما میاد بهم سر می زنه ، و کلی با انواع و اقسام روش ها که سانسور میشود !! بهم انرژی می ده ! هاهاها! بابا سانسور چیه خوب ماچم می کنه دیگه ! چیه خودتون مگه دوست پسر ندارید؟ حســــــــود ها
برای موفقیت اینجانب همگی صلوات بلند سوت بزنید ، هنوز دو تا امتحان دیگه باقی است
برای خاطره موندن خودم می نویسم، وبلاگم رو مال این چند سال گذشته رو شبی که از جشن چهارشنبه سوری برگشتیم خوندم، چقدر حرف درموردش نوشتم و ذوق و شوق ! امسال خیلی نزدیک بود بیخیالش بشم چون تا ساعت 9 شب سر کلاس بودم تازه بایست از وقت خوندن برای امتحان می زدم ولی خوب شد که رفتم و کمی قر دادیم و از آتیش پریدیم
آرزو هم کردم که
....
شب لالا ای بابا
12 March 2007
10 March 2007
زندگی هرگز ثابت نیست .:.
خسته ام و وقت نوشته نیست. شب ها هم انرژی خالی کردن افکار بر برگ های نامرئی فضای سایبر نیست
گاهی زمان ناهار، گاهی برای استراحت ، تنها برای خودم توی سنتروم بزرگ نزدیک دانشگاه می نشینم و به آدم ها نگاه می کنم و دلم می خواد از روی پوستشون زیرش رو بخونم و حس کنم. گاهی خوب است دونستن اونچه درون دیگری می گذرد تا کمی آتیش درون خودم آروم بگیرد.
با نگاه به آدم ها که با سرعت، تنها یا دست جمعی از جلوی میز قهوه من می گذشتند، فکر کردم اگر همین الان امکان پرواز از این جسم و شخصیت رو داشتم، آزاد در انتخاب هرکه می خواهم باشم، چند درصد این آدم ها شانس گرفتن هویت جدید من را خواهند داشت ؟ دانستن اینکه درصد زیادی رد خواهند شد خوشحال کننده بود. من دوست دارم همین آدم، با همین میزان امکانات، مشکلات، هنرها و کمبود ها باشم. با همین میزان خوشبختی و اشک ریزان ها و آه ها و خنده ها. چقدر خوب است این احساس که از جایگاهی که در زندگی تقسیم شده ایم و خود بدست آورده ایم راضی باشیم. و صد البته ، کسی که خود را صددرصد راضی از شرایط اش بداند، و به طبع بی نقص، خودش بزرگترین کمبود دنیا را دارد. در دید من هرگز نمی توان بهترین امکانات و بهترین جایگاه را داشت، بهترین مساوی با تکامل است و هیچ انسانی به این مرتبه نمی رسد مگر باورش از سکون تلاش تا ابد باشد
نوشته زیبای لیلای عاقلانه رو امشب خوندم ، و دوست دارم شما هم بخونید
...."
می خواهد هرچه زودتر به نتیجه برسد ، به قول چانگ ! انسان اندیشمند هرگز به دنبال نتیجه نمی رود و نمی تواند برود . وقتی خود زندگی یکسره و بی انجام است ، چطور انسان عاقلی می تواند نتیجه بخواهد و این یکسرگی را قطع کند ؟ وقتی به دنبال نتیجه ای قاطع می روید ، به این معناست که به زندگی می گوئید : " ای زندگی بایست و در یکجا به نتیجه برس ! "
بعضی از مردم برای غیر معمولی بودن به دنبال فرزانگی می روند ، برای اینکه آدمی غیر از دیگران شوند . می خواهند مراقبه کنند و این فن و آن فن را بیاموزند که روی آسمانها قدم بگذارند نه روی زمین ، می خواهند خود را کامل کنند . کسی که کامل شد دیگر مرده است زیرا تکامل خود را متوقف می گرداند . هیچکس نمی تواند کامل باشد زیرا هنوز تکامل در گیتی ادامه دارد و همه با این روند حرکت می کنند .
...."
ادامه در بلاگ لیلا
خسته ام و وقت نوشته نیست. شب ها هم انرژی خالی کردن افکار بر برگ های نامرئی فضای سایبر نیست
گاهی زمان ناهار، گاهی برای استراحت ، تنها برای خودم توی سنتروم بزرگ نزدیک دانشگاه می نشینم و به آدم ها نگاه می کنم و دلم می خواد از روی پوستشون زیرش رو بخونم و حس کنم. گاهی خوب است دونستن اونچه درون دیگری می گذرد تا کمی آتیش درون خودم آروم بگیرد.
با نگاه به آدم ها که با سرعت، تنها یا دست جمعی از جلوی میز قهوه من می گذشتند، فکر کردم اگر همین الان امکان پرواز از این جسم و شخصیت رو داشتم، آزاد در انتخاب هرکه می خواهم باشم، چند درصد این آدم ها شانس گرفتن هویت جدید من را خواهند داشت ؟ دانستن اینکه درصد زیادی رد خواهند شد خوشحال کننده بود. من دوست دارم همین آدم، با همین میزان امکانات، مشکلات، هنرها و کمبود ها باشم. با همین میزان خوشبختی و اشک ریزان ها و آه ها و خنده ها. چقدر خوب است این احساس که از جایگاهی که در زندگی تقسیم شده ایم و خود بدست آورده ایم راضی باشیم. و صد البته ، کسی که خود را صددرصد راضی از شرایط اش بداند، و به طبع بی نقص، خودش بزرگترین کمبود دنیا را دارد. در دید من هرگز نمی توان بهترین امکانات و بهترین جایگاه را داشت، بهترین مساوی با تکامل است و هیچ انسانی به این مرتبه نمی رسد مگر باورش از سکون تلاش تا ابد باشد
نوشته زیبای لیلای عاقلانه رو امشب خوندم ، و دوست دارم شما هم بخونید
...."
می خواهد هرچه زودتر به نتیجه برسد ، به قول چانگ ! انسان اندیشمند هرگز به دنبال نتیجه نمی رود و نمی تواند برود . وقتی خود زندگی یکسره و بی انجام است ، چطور انسان عاقلی می تواند نتیجه بخواهد و این یکسرگی را قطع کند ؟ وقتی به دنبال نتیجه ای قاطع می روید ، به این معناست که به زندگی می گوئید : " ای زندگی بایست و در یکجا به نتیجه برس ! "
بعضی از مردم برای غیر معمولی بودن به دنبال فرزانگی می روند ، برای اینکه آدمی غیر از دیگران شوند . می خواهند مراقبه کنند و این فن و آن فن را بیاموزند که روی آسمانها قدم بگذارند نه روی زمین ، می خواهند خود را کامل کنند . کسی که کامل شد دیگر مرده است زیرا تکامل خود را متوقف می گرداند . هیچکس نمی تواند کامل باشد زیرا هنوز تکامل در گیتی ادامه دارد و همه با این روند حرکت می کنند .
...."
ادامه در بلاگ لیلا
یک کلمه از آقای عاقل بشنوید .:.
نوشته ای از سلمان عزیز که واقعا همه نوشته هاش رو خوندم و ازشون لذت بردم، در مورد فیلم سیصد 300 و کارهایی که تعدادی از دوستان وبلاگی در اعتراض به فیلم انجام می دند
خوب هست که نظرش با توضیح کافی هست، خوب هست کمی چشم هامون رو باز کنیم، به همین داد و بیداد های هفته ای که گذشت در کشور خودمون نگاه کنیم، به دنیای بیرون از این دایره بسته که چشم اندازی به آنسوی دریاچه و ساحل اش نیست بیاندازیم.
ما که در ایران نیستم و شما که در ایران هستید، چرا بایست خودمان به خودمان دروغ بگوییم؟ کدام شرم بیشتر است ؟ شرم از گذشته یا شرم از آینده ای که نمی سازیم؟ آینده تنها راه حل خلاص شدن از سرافکندگی های نسل ایرانی است. ولی من هرچقدر هم خوشبینانه فکر کنم، باور نمی کنم نصب ایرانی از صد ها سال پیش تا صدها سال آینده ، با وجود همه ادا ها و خودبزرگ بینی های فرهنگ و ریشه خود، توان مقایسه خود با جوامع پیشرفته و ثابت غرب را داشته باشد
...
تنها بایست تلاش کرد، تلاشی که تک تک ما در پله کان شخصی انجام می دهیم، شاید ، و بایست فقط گفت شاید، روزی باعث سرفرازی و نه سرافکندگی از نام و آوازه ایرانی ما شود
نوشته ای از سلمان عزیز که واقعا همه نوشته هاش رو خوندم و ازشون لذت بردم، در مورد فیلم سیصد 300 و کارهایی که تعدادی از دوستان وبلاگی در اعتراض به فیلم انجام می دند
خوب هست که نظرش با توضیح کافی هست، خوب هست کمی چشم هامون رو باز کنیم، به همین داد و بیداد های هفته ای که گذشت در کشور خودمون نگاه کنیم، به دنیای بیرون از این دایره بسته که چشم اندازی به آنسوی دریاچه و ساحل اش نیست بیاندازیم.
ما که در ایران نیستم و شما که در ایران هستید، چرا بایست خودمان به خودمان دروغ بگوییم؟ کدام شرم بیشتر است ؟ شرم از گذشته یا شرم از آینده ای که نمی سازیم؟ آینده تنها راه حل خلاص شدن از سرافکندگی های نسل ایرانی است. ولی من هرچقدر هم خوشبینانه فکر کنم، باور نمی کنم نصب ایرانی از صد ها سال پیش تا صدها سال آینده ، با وجود همه ادا ها و خودبزرگ بینی های فرهنگ و ریشه خود، توان مقایسه خود با جوامع پیشرفته و ثابت غرب را داشته باشد
...
تنها بایست تلاش کرد، تلاشی که تک تک ما در پله کان شخصی انجام می دهیم، شاید ، و بایست فقط گفت شاید، روزی باعث سرفرازی و نه سرافکندگی از نام و آوازه ایرانی ما شود
04 March 2007
Subscribe to:
Posts (Atom)