3month passed, 3more left .:.
من خیلی دوست دارم وقتی توی تقویم برنامه های روزانه و یا هفتگی رو می نویسم حتما کنارشون علامت ضربدر و یا تیک رو بزنم، این احساس رو فکر کنم خیلی ها که از حس کنترل لذت می برند داشته باشند. حالا امشب داشتم چک می کردم که چقدر از ماه مارس باقی است ، و دیدم درست 15 ماه مارش ، سه ماه از اول ترم بهار گذشته ، ترمی که از اولش می دونستم همین طوری هکتیسک و خفن و شلوغ و پر از دانشگاه و درس و فقط درس میشه. حالا امشب که نگاه کردم دیدم به به چقدر خوب که زود گذشته و دست من هم پر از نتیجه است. خیلی خوشحال شدم همزمان که کلی هم نگران هستم و سترس دارم، چون دلم می خواد به همه برنامه سنگینی که ریخته بودم تمام و کمال برسم. و نگران هم هستم که هی ریپ بزنم.
در مقایسه با سال گذشته ، که تازه توی ریل اوفتاده بودم و فقط یک هفته قبل از امتحانات میشستم پاشون ( حالا تخفیف دو روز ! مقایسه کنید با سالهای قبل مساوی با هیچ روز !!! ) الان هر روز کارم دانشگاه هست و کلاس و باز دانشگاه. به زور بایست وقت برای اینور اونور گشتن پیدا کنم
ولی فرق بزرگتر و بهترش این هست که دیگه عذاب نمی کشم، از اینکه هرشب هم حتی تا ساعت 1 نیمه شب بشینم دیگه خسته نمی شم ، کلی لذت می برم و کاملا احساس خوبی میکنم. نه اینکه عاشق تحصیل شده باشم ، که همیشه مطالعه ای که به زور و برای خاطر نمره نباشه رو دوست داشتم. بلکه الان می دونم میخوام خودم رو و توانم رو امتحان کنم. که بیشتر از دو برابر میزان معمول کل یک ترم کلاس برداشتم، 20 واحد برای بیست هفته معمول یک ترم بهاری است و من 45 تا دارم ! و این واسه اینه که قراره قال قضیه هرچی درس و کوفت هست تا آخر تابستون تموم شه بره پی کارش ! و این قول شرف من هست که تا سال دیگه آخر زمستون ، درست وقتی قراره تولد 25 سالگی رو جشن بگیرم یک جشن مفصل فارق شدن !!! از نوع خوبش هاها هم کنارش بچینم
آخ که چقدر گفتم درس ! مشق ! امیر دوست عزیزم میگه ، من تو رو از زمانی که کلاس نقاشی می رفتی میشناسم :)) دوستای دیگم هم می پرسند بابا تموم نشد ؟؟؟
خوبیش اینه که یک یار مهربون هست که هر وقت من توی دانشگاه باشم، حتما میاد بهم سر می زنه ، و کلی با انواع و اقسام روش ها که سانسور میشود !! بهم انرژی می ده ! هاهاها! بابا سانسور چیه خوب ماچم می کنه دیگه ! چیه خودتون مگه دوست پسر ندارید؟ حســــــــود ها
برای موفقیت اینجانب همگی صلوات بلند سوت بزنید ، هنوز دو تا امتحان دیگه باقی است
برای خاطره موندن خودم می نویسم، وبلاگم رو مال این چند سال گذشته رو شبی که از جشن چهارشنبه سوری برگشتیم خوندم، چقدر حرف درموردش نوشتم و ذوق و شوق ! امسال خیلی نزدیک بود بیخیالش بشم چون تا ساعت 9 شب سر کلاس بودم تازه بایست از وقت خوندن برای امتحان می زدم ولی خوب شد که رفتم و کمی قر دادیم و از آتیش پریدیم
آرزو هم کردم که
....
شب لالا ای بابا
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment