27 June 2007

When was your last kiss?


When was your last kiss?
Originally uploaded by !borghetti
I suppose there is always few unanswered questions left to the future... I´ve got to live in today, letting future coming to me tomorrow,
Just hating the circus of emotions

... let sleep on wishes, maybe reality is as sweet as dreams

24 June 2007

پنج سالی که گذشت .:.

مغزم خاموش است
از چه بنویسم که همه دردها در سینه
سال ها گذشت و دوباره
برپا ایستادم از زخم های گذشته

مغزم خاموش اما قلبی
قلبی دارم که درمان کردمش با دستان خود
تکه های سوخته اش را
با صبر و اشک دانه دانه کنار هم چیدم

ناگه سال ها امد و رفت
و من دوباره
سبز شدم ، بزرگ شدم
درخت شدم از نهالی نوپا

مغزم اینبار بیدار بیدار است
به امید فردایم
می درخشم
می درخشم
فراموش نکنم شبهای شکنندگی را
فراموش نکنم ، سیاهی دلتنگی ها را
تنهایی و ... سردی روح ام را

23 June 2007

dunk people .:.


ساعت هفت صبح شد و پای ما به خونه رسید ! صلـــوات !! قرنی بود که اینقدر دیر بعد از جشنی خونه نیومده بودم

رفتیم حال کنیم افتضاح بار اومد !! وقتی هشت نفر آدم رو از گروه های مختلف،ملیت های مختلف و رده سنی مختلف توی یک صف بگذاری، نه تنها وارد حتی یک کلوب هم نمی تونند بشند بلکه تا آخر شبت رو بایست فاتحه بخونی و ببوسی بندازی سطل آشغال

اتفاقا اصلا عصبانی نیستم، اما باز هم یک بار دیگه برام یادآوری شد که چقدر از آدم های بی ظرفیت که بی اندازه و بدون کنترل الکل می نوشند بدم میاد چرا که گه می زنند به برنامه ها و شادی بقیه دوستاشون و یا همراهان

اومدیم این شب رو که به قول سوئدی ها بلند ترین روز سال است بیرون به جشن و رقص بگذرونیم، کارمون شد از یه کلوب به کلوب دیگه رفتن ! اون هم با انواع و اقصام روش ها ! آخرش هم به خاطر دروغ درمورد سن کم یکی ، همه رو از صف بهترین جایی که توی این شب باز بود بیرون کردند

بعد از ده سال بحث تصمیم به جشن خونگی گرفتیم ! نتیجه کلی توی ماشین نشستن و رسیدن به اون سر دنیا بود که تا اینجاش همه چی از دید من اوکی بود اما واسه خیلی ها اذیت کننده

اگر کسی نمی دونسته بگم که وقتی با کسی که همه دوران جوونی اش رو در روسیه بزرگ شده و همراه اونا آداب الکل نوشی رو یاد گرفته توی یک پارتی باشی، بایست بدونی که هرگز با اصرارش برای رفتن بالای شات بعدی توجه نکنی حتی اگه التماس هم بکنه. چون اون ها کلا سیستم بدنشون با الکل رشد کرده و اونقدر تجربه و عادت دارند که براثر نوشیدن تعداد زیادی شات خالی ودکا هیچ بلایی سرشون نمی یاد

حالا یک دختر باش و این کارها رو پا به پای اونا انجام بده !! نتیجه اش بالا آوردن در سرتاسر خونه میزبان، غش کردن و کولی بازی درآوردن، جیغ و فریاد کردن در حد مرگ به طوری که همسایه ها بیان توی بالکن، نتیجه اومدن پلیس دم خونه ! و بازهم بالا اوردن روی خود ! توی وان حمام نشستن و لرزیدن و گریه کردن !! و آخرش هم گــــــــه زدن به شب بقیه میشه

آره !! این بود جشن باحال شب وسط تابستون ما
آخرش هم من رفتم به زور و داد و هوار زیر بقل این دختر خانوم رو گرفتم تا بلند بشه و لباس بپوشه تا بتونند بغل اش کنند ببرند توی تخت بگذارند تا بخوابه ! والا هنوز ساعت هفت صبح میبود و ما اونجا علاف یک آدم بی مسئولیت می شدیم

پیف پیف

15 June 2007

به من شاخ نزن که شاخت می زنم .:.


امروز روز اولی بود که قرار بود تنها توی صندوق بایستم، ولی یک دختر ناز و مهربون همه روز کنارم بود و بهم کلی کمک کرد و بهم یاد داد. در حقیقت تمام طول این هفته قرار بود بیام و آموزش صندوق و مسائل جانبی اش رو ببینم که به علت مریضی شریف تنها کاری که تونستم بکنم از تخت خواب به تخت خواب رفتن بوده ! حالا امروز بایست تنها کار می کردم

دور روز توی هفته دو ساعت آخر شب اومده بودم که زمان بستن و شمردن باشم که یاد بگیرم روتین ها رو که خیلی سخت و مهم هستند ! بازی با پول هم که هیچ وقت شوخی نیست

ولی امروز برای اولین بار با یک مشتری دعوام شد. اول اومد و خواست برای یک جوهر رنگی پول پرداخت کنه که قیمت واردی در کامپیوتر بیشتر از قمیتی بود که اون دیده بود، بعد فرستادمش که بره و از یک فروشنده کمک بگیره، وقتی برگشت عصبانی بود و از دور شروع کرد داد زدن که تو خودت بایست بری و قیمت رو نگاه کنی
گفتم من که اینجا تنها ایستادم، همکارم که توی زمین هست مسئول کمک کردن به توئه، ولی شروع کرد باز با صدای بلند تر داد زدن و تند تند بی ادبی کردن، من هم عصبانی شدم و با صدای کلفت تر ! گفتم تو حق نداری نه داد بزنی و نه با من اینطور حرف بزنی
اون هم باز داد زد و گفت یالا حساب کن! گفتم من برات حساب نمی کنم اول درست با من صحبت کن تا کارت رو انجام بدم
باز هم فحش داد و بعد هم زد روی میز و جنس اش رو پرتاب کرد و رفت !
همچین جا خوردم ، رئیس ام توی اتاقی که نزدیک صندوق هست نشسته بود و می دونستم که همه چیز رو می شنوه، سریع اومد بیرون و بهم گفت که همه چیز رو شنید و من کاملا بهش درست گفتم و کار درستی کردم و اون ادم عوضی بود
ولی عجیب برای من واکنش خودم بود، اینکه من بهش اعتراض کرده بودم که خیلی معمولی هست، من توی روزمره خیلی قلدر تر از توی سر کار هستم، اونجا خیلی بیشتر می خندم و شوخی می کنم و موادب صحبت می کنم که هرگز مشتری از من ناراضی نباشه، ولی عجیب قضیه اینکه که وقتی رئیسم داشت خیال من رو راحت می کرد ، من اشکم در امد و گریه ام گرفت ! اصلا انتظار اش رو نداشتم و جلو خودم رو هم نتونستم بگیرم
البته های های که نشستم گریه کنم فقط چشمم پر اشک شد ! و اینجا بود که فهمید ام اینجانب حسابی ضعیف شدم توی این هفته ! هنوز اثرات باکتری ها و آنفلانزا و قرص ها توی بدن ام هست و از نظر احساسی خیلی نازک دل هستم :))

خیلی باحال بود ! نهال و گریه واسه اینکه خودش عصبانی شده و داد زده

:))
niceeeeeeee
Vem är jag? Vem är du, ni, alla andra?

Vart är jag?

.:.

13 June 2007


F.R.I.E.N.D.S .:.


شاید بشه گفت همه کسانی که توی ده سال اخیر تی وی داشتند و توی خارج از کشورهای خاورمیانه زندگی کردند محاله که قسمتی از سریال باورنکردنی محبوب سال های 1994 تا 2004 رو ندیده باشند و یا درموردشون نشنیده باشند

زمانی که این سریال به اوج محبوبیت خودش رسیده بود من تازه تین ایجری بودم که جلوی مامی ددی جون نمی شد هر برنامه ای رو نگاه کرد و اون زمان هم هفته ای یکبار به مدت یک ساعت این سریال کمدی نشون داده می شد
یادمه همه در موردش خیلی حرف می زدند و مثل سریال اوشین اون قدیم های ایران نمی شد کسی یک جلسه اش رو از دست بده. اما من که اصلا تو این باغ نبودم و وقت اش و شرایط اش رو هم نداشتم ببینم

بعد از اینکه سریال تموم شد، تمام قسمت از از سیزن یک تا ده ،( مدت ده سال این طول عمر شو بود) همه قسمت هاش رو از اول تا آخر هروقت که کانال تلویزیون رو روشن می کردی بود. دیگه نمی شد که گاهی پاش نشینی ، اما اون زمان اصلا خوره اش نشدم تا که حدود یک سال پیش کمی بیشتر نگاه کردم و از اون موقع من هم به دار و دسته دیوانگان سریال دوستان پیوستم

برام فقط جک هاشون جالب نبود، بلکه هر کدوم این کراکتر ها نشونه ها و رل های حقیقی خیلی از ما آدم ها رو بازی می کنند که وقتی خوب نگاه اشون کنی، میزان تولرانس ات واسه مسائل زندگی خیلی بالاتر میره، میزان قضاوت ات از شخصیت های عجیب و خوب و بد و خط کشی کردن آدم ها بی نهایت کم می شه و به خصوص ، به خاطر محشر بودن کرکتر های بازیگر ها و قشنگ بازی کردنشون، آدم توی زندگی اونها حل می شده و از بازی قشنگشون لذت می بره

برای تولد امسال ام که اول سال 2007 بود یک بوکس کامل دی وی دی ده جلد اورجینال تقاضا کردم که جیب های اطرافیان خالی بود یا فکر کردند من خل ام ! ولی من کم کم شروع کردم دونلود کردن هر سیزن و به مرور همه رو از نو با خیال راحت و بدون تبلیغات آزار دهنده هر 12 دقیقه یک بار ، با خودم و فیلم ها کلی حال کردم و خندیدم

گاهی شب ها که خسته از دانشگاه می اومدم خونه ، یک قسمت سریال رو می دیدم، و دیگه شبیه معتاد ها تا وقتی چشمام درد نگرفته بود تموم نمی کردم ! بدی اش فقط شب هایی بود که صبح زود هم بایست پا می شدم :)) ولی خنده هاش ارزش همه این ها رو داشت

تا الان شاید چندین بار هر سیزن رو دیده باشم، ولی هربار که روی یک اپیزود اینتر میزنم و می بینم، انگار اولین بار هست که دارم می بینم. همه جک ها بامزه اند و مثل همیشه حالم کلی سرجاش می یاد

زیاد ندیدم توی وبلاگ های ایرانی کسی در موردشون چیزی بنویسه، می دونم که شاید همه تو ایران همه قسمت هاش رو ندیده باشند ولی خیلی ها می شناسند

معجزه این سریال به همه سرایت کرده بود اما از همه بیشتر باعث مشهور شدن و بهتر از اون مولتی میلونر شدن شش بازیگر اصلی شو شد

در سه سیزن آخر سریال، یعنی هشت ، نه و ده ، که هر سیزن تقریبا میون 23 تا 24 قسمت داشته، هر کدوم بازیگر ها، به ازای بازی کردن یک برنامه 45 دقیقه ای، یک میلیون دلار دستمزد اشون بود. این مبلغ باور نکردنی برای هر شش تا یکسان بود چون همه با هم قرار داشتند که دستمزدهاشون همیشه یکی باشه تا عامل اختلافات نباشه

از این سریال خیلی ها به مشهوریتی رسیدند که هنوز دارند ازش نون و آب می خورند :)
در مورد نقش هاشون در پست بعدی می نویسم

11 June 2007

Ett dött hjärta

Jag fattar inte att jag föll, jag föll rakt ner i avgrunden. det gick så snabbt, tiden, den underbara tiden. Jag undrar varför killarna gör så korta besök i mitt liv, o så lätt tar över mitt hjärta, jag älskade dej för du öppna mitt hjärta igen, mitt döda hjärta, som börja pumpa igen, men hatar dej för att du stängde in den i ett ännu mörkare rum. Denna gång är hjärtat svart av ruttet blod, den kommer inte leva igen.
Just nu hatar jag dej, mer än någonting annat!.:.

10 June 2007

Finally its over!!

Äntligen är skolan över! Nahal, en dag, sen är du oxå fri! And then we can enjoy the wonderful weather together! Lycka till imorn!.:.

09 June 2007

.:. En sista dag kvar


ekonomi tentan, bara en dag kvar, vi får se
magkänslan ljuger inte, igår var den nervös, idag e den lugnt
hoppas på turen

07 June 2007

.:. Just one day

خسته ام و حالم گرفته. فردا امتحانه و فکر کنم این نشونه های سترس امتحانه. تعداد تموم نشدنی نمونه امتحان دارم که هرچی هم که می‌خونم سوال‌هاش تموم نمی‌شه و هر امتحانی مدل‌های جدید سوال داره. دارم بالا میارم

اه کاش فردا امتحان نداشتم :((((
.:.OMG!!!!


I wanna kill myself, Ive been studying four days now, non stop, it´s killing me! Agggghhhh!
Besides, Im a telefonholic, and Im not even aloud to talk in the phone, uff!
Instead Im talking to Nahal, and she gets anoyed. But what else can I do, all the energy that assemblies inside of me have to come out, and Nahal, the bossiest girl ever, is my victim! Yeah!

Love you NUNU!!
:D
روز ملی سوئد .:.

این خدا بدجوری سوئدی ها رو دوست داره، امروز روز ملی سوئد بود. هوا ؟؟ بالای سی درجه، آفتاب تابان و همه جا تعطیل

من هم کمی توی بالکن آفتاب گرفتم و بعد هم توی بالکن حیاط مانند دانشگاه
امشب هم که گذشت، به امتحان شماره یک فقط یک فردا رو دارم، و واسه امتحان دومی 3 روز باقی هست. فردا فکر کنم حسابی سترسی باشم
این دوستم تالار دیگه داره من رو قاطی می کنه :) از بس که بایس یا باهاش حرف بزنم که بچسبه به درسش، یا که نصیحتش کنم، یا در مورد روابط و این جور حرف های خاله بازی ! یا که .....آه خدا
دیگه زبونم مو درآورده ! آخه این دختر شیطون هر روز 5 تا 7 ساعت با تلفن با هزارتا از دوستاش صحبت می کنه. و از زمانی که به زور کتک و شلاق می کشونمش دانشگاه اجازه نداره در طول درس خوندن تلفن بازی کنه، در نتیجه خودش اعتراف می کنه که من جور همه این ساعت های گپ زدن های خانوم با رفقاش رو بایست بکشم

این دختر عجوبه نازنینی هست که هرچقدر هم من رو اذیت کنه ازش خسته نمی شم و فکر نمی کنم روزی باشه که دیگه نخوام به دوستیمون ادامه بدم

اون هم امتحانش جمعه شبه

Wish us both GOOOOOOOOOOOOOOD LUUUUUUCK

03 June 2007

منتظر روزهای آفتابی .:.

سر کار که هستم واقعا همه هواسم به کارم هست و به هیچ چیز فکر نمی کنم. این خیلی به نظرم خوبه. یعنی تمرین تمرکز توی این یک سال خیلی تاثیر داشته. حالا این هوای آفتابی و توپی که همیشه فقط آخر هفته ها که بایست کار کنم میاد حسابی زد حاله ! بعضی از این سوئدی های زرنگ و زیردرو خودشون رو هروقت بخواند الکی می زنند به مریضی !! من واسه کسی که واسش دروغ گفتن اینهمه راحت باشه هیچ رسپکت یا همون احترام قائل نیستم

امروز بعد از سر کار همینطور که دوستم نوشته قرار بود بریم بستنی خوران و آفتاب گرفتن دم دریاچه خیلی قشنگی نزدیک خونه، کلی هم آفتاب بگیریم. که به علت زیرقول زدن اش من گفتم تنها میرم تا بلکه به خودش بیاد که اگه قراره اینکار ها رو بکنه تمام برنامه های تابستون و مسافرت و غیره رو بدون اون انجام می دم. کلی هم باهاش دعوا کردم ولی آخر شب خودش زنگ زد که برو بلاگ رو بخون. من فقط امیدوارم که بتونم کمکی کنم. چون من می دونم چه زجری داره می کشه. من خودم اون محل بودم. قشنگ احساسش رو درک می کنم. وقتی میگه ترس از شکست بزرگ تر از خود شکست میشه.. با همه پوست ام لمس اش می کنم. قشنگ می دونم چطوری حالت اونقدر بد میشه که از نگرانی و استرس هیچ کاری نمی تونی انجام بدی و دلت می خواد خودت رو خفه کنی

آرزو می کنم که بتونه موفق بشه، به عنوان دوست صمیمی ام، یعنی به عنوان نزدیک ترینشون که الان هفت سال تمام هست با هم دوست هستیم تمام تلاش خودم رو دارم می کنم که برش گردونم به روی راه آهن :)) بلکه این قطار زنگ زده اون هم به زودی دوباره سریع و سیر بشه. دلم می خواد که بتونه باز به آینده مثل همون براقی نگاه کنه که روز اول آشنایی مون توی اتوبوس روز اول شروع مدرسه به سمت سال اول دبیرستان ازش صحبت کرد

So let´s cheers to me and my Girl ! only 6 days to the END


امشب یک وبلاگ جدید کشف کردم که توی لیست هم اضافه اش کردم. نوشته های من و بابک ، که اولش فکر کردم خاطرات یه خانوم خانوما با شوشو جونش هست ، حرف های قشنگ و دقیقی داره که من رو جزب کرد. شما هم یه سر بزنید

من و بابک

Let myself down

Today is a week ago since I had my final. I had two weeks to study for my last final, friday June 8th. Until today I´ve been studying 6-7 hours total this whole week. Nahal has really tried to encourage me studying, and I always make excuses for not studying.
Finally today, one of the nicest days here in Stockholm this year, me and Nahal were suppose to hang out and enjoying the weather during the afternoon. But something happened, I had a deal with Nahal. The deal was that if I could make my self studying during the day for 4 hours, then she would hang out with me. Guess what I did. I broke the deal, I felt terrible, and at last we didn´t hang out.
I thought I´d made the right priorities, but cleaning my room, wash cloth etc are f**king far from right priorities.
Is this what happens when fear get along, when the feeling of failing is getting bigger and bigger. But I´ve succeded before, I´ve succeded so many times. What happend? What happened with my faith? What happened this last 4-5 years. Why did I lost myself and never found the way back again?
I have to find the faith, the strength, the courage and the wisdom (lyrics from India Arie :) ).
I just need to bet on my own life, and go for it. But I feel so fearful. Fear is a humans biggest enemy I believe, how come I made it my best friend????

02 June 2007

.:. عشق سوئدی


چند سال پیش که هنوز به قول دوستم امیر کلاس نقاشی می رفتم :) وقتی می خواستم حرس مامان ام رو در بیارم می گفتم که به نظر من سوئدی ها خیلی هم بهتر هستند و من فقط با یک سوئدی ازدواج می کنم ! چون اصلا شبیه ایرانی ها نیستند

مامان هم در جواب می گفت، فرق در فرهنگ ها چیزی نیست که بشه با عشق و لاو ترکوندن به آسونی باهاش کنار اومد. زندگی و تعریف یک سوئدی از قوانین ازدواج و ... با کسی که از فرهنگ ایرانی میاد فرق می کنه و امکان نداره به این راحتی با هم کنار بیاند

حالا که کلی سال گذشته، هم اونها کلی تغییر کردند و هم من تجربه ام از برخورد با سوئدی ها بیشتر شده می فهمم که زیاد هم قدیمی فکر نمی کرده و با وجود همه کوول بودن یک سوئدی، باز اونها با یک مدل دیگه از قوانین زندگی بزرگ شدند
یکی از اساسی ترینشون، مدل وارد زندگی مشترک شدن و خارج شدن است. اینجا خیلی رایج است سریع دو نفر با هم همخونه بشند و بچه دار بشند، ولی بعد به همون سرعت هم از هم جدا می شند و هرکدوم یک یا چندین پارتنر دیگه عوض می کنند. این موضوع اینقدر معمولی هست که اگر روزی از سوئدی که سنی ازش گذشته و در حرف هاش صحبتی از بچه های زنم، یا خانوم قبلی ام نبود بایست کلی شاخ رو سرت در بیاد
هرچند این یک قانون کلی نیست و خیلی ها هم سالها با هم می مونند، ولی قانون اصلی این است که دلیلی به اذیت خودمون نیست، نمیشه خوب بعدی

اما با اینحال گاهی حرف هایی که ازشون می شنوم و یا می بینم، که باز یادم می افته چقدر فاصله بین فرهنگ شرقی و غربی هست. در همه جهات

امروز سرکار، یک دختر خانوم که همکار من هست، داشت برای یکی دیگه از پسرها از ماجرای دوست شدنش با یکی از پسرهای اونجا تعریف می کرد و اینکه بعد از یک ما با هم همخونه یا به قول سوئدی سامبو شدند ! من همچین خندیدم گفت یعنی تو هرگز نمی تونی همچین فکری رو بکنی !! گفتم نه ابدا بعد از یک ماه
پرسیدم الان چند وقت هست دوستید ، گفت پنج ماه. قبل از اون با دوست پسر قبلیم 5 سال دوست بودیم. تعجب کردم، گفتم یعنی الان فراموش کردیش ؟ گفت نه برام مهمه و دوست دارم خوشحال باشه ولی من هم به زندگی جدید خودم ادامه میدم
تا اینجاش همه چی معمولی بود، اما وقتی پرسیدم چند وقت بعد از اینکه با دوست قبلیت رابطه ات تموم شده بود با این دوست شدی ، و اون گفت فقط دو روز !! من کف دهنم درست خورد روی زمین !! و باز دینگ دینگ یادم افتاد که ایشون سوئدی هستند و بعله

واقعا چقدر تفاوت در نوع برخورد ها میون فرهنگ غرب و شرق هست. پاییز پارسال یکی از دوستانم با یک پسر ایرانی بزرگ شده سوئد دوست شد، کمی کرش در زیادی سوئدی ؛زیادی ایرانی بودند در برخورد هاشون وجود داشت . این آقا شازده پسر بعد از یکی دو بار بحث جدی، یک دفعه رفت و غیبش زد و توی یکی از جشن های دانشجویی با یک دختر دیگه به میدون رقص اومد و دوست من رو همین طور هاج و واج گذاشت بدون حتی توضیحی !

یا همین الان یکی از دوستان شرقی که مرتبطا در روابط مختلف با پسرهای مختلف از ملیت های مختلف وارد میشه، می بینم که چقدر براش دلبستن ساده ولی دلکندن سخت و پر از درد بوده

متاسفانه شرقی خیلی از احساس خودش توی یک رابطه خرج می کنه، بعدش دل اش کنده می شه، زخمی میشه و بعد به شدت منزجر! این چیزی بود که من توی سفر هام به ایران میون خیلی دوستان ام و دوستان اطرافیانم می دیدم

شاید نه به این شوری و نه به بی نمکنی این غربی ها... ولی اگر به این سادگی میشه از کسی دل کند .. این فرمول غربی ها رو نمی شه شرقی ها کش برند ؟؟؟ لااقل چند سال از عقب موندگی هامون جبران خواهد شد

شما موافق نیستید ؟؟؟ هاها