.:.یاد باد یاد روزگاران یاد باد
اگر آدم وبلاگ بنویسه، اگر سالیان سال بنویسه، حتی اگر ماهی یکبار ،نیمسالی یکبار خطی بنویسه در این شیشه بلاگی؛
وقتی سال روی سال جمع شد و شبی خواستی برگردی خاک روش رو فوت کنی، خیلی راحت با دو کلیک همه شبهه خاطره ها یادت میاد
اونوقت حتی اولین باری که اسم کلمه وبلاگ به گوشت خورد رو هم یادت میاد و هیجان و عطش برای خوندن و یادگرفتن و نوشتن رو زیر زبونت مزه می کنی
نتیجه اش این میشه که میایی و برای خودت یک نوشته دو خطی دیگه هم می نویسی و میگی که چقدر زمان زود گذشته، چقدر همه وبلاگ هاشون رو رها کردند و چه کار لوسی انجام دادند
بعد از زمان حال می گی و اینکه همه خوبند جز روزی که با پوست و استخونت حس کنی عزیزهات خوب نیستند، اون موقع هست که تازه می فهمی چه بایست کرد و چه راهی هنوز در پیش داری تا درک کنی مفهوم عشق ورزی مادر و پدر رو به فرزندانشون
کم کم دارم به مرز بالغی می رسم ! این رو امروز از دعوت نامه رسمی که از جدید ترین کلوب شهر برام رسیده بود فهمیدم! . دعوت شده بود از من به کلوبی واسه اون هایی که دیگه بچه کوچولو نیستند اما پیر هم نشدند ! مرز 25 رو اما رد کردند
چنان نامه من رو وشکون گرفت که دوست داشتم برم یک شکایت نامه ازشون تهیه کنیم :)) خوب دیگه نمیشه فراموش کرد به زودی ما هم به جرگه یک ربع قرنی ها داریم می پیوندیم
برای خاطره هم شده، یک ویدو از اون قدیم ها آپلود می کنم حالا که این بلاگر ما گوگولیه و همه امکانات رو مفت و مجانی در اختیارمون میگذاره و لازم نیست پول دومین بدیم هر سال و بعدش خسته بشیم و رهاش کنیم و همه چیز دود شه بره توی کد ها
پینوشت
بجای خوندن جاوا، سی دی های رایت شده گذشته رو مروری کردم برای ویدوئی مناسب با حال و هوای این پست، اما از اونجایی که پشت دستم نه یکبار بلکه سه بار هست الان داغ شده، همه ذوق هنریم از غربال سانسور گذشت و تصویری مناسب پیدا نکردم
اما دیدن خاطره ها .. تنها میشه گفت چقدر زمان آدم رو تغییر می ده
بیشتر از پیش مطمئن هستم که بایست هر روز رو مثل تنها و آخرین روز زندگی زیست. هر احساسی در اون لحظه لذت بخش و خوشایند است بایست چشید ولا فردا دیر است و پشیمانی سودی واهی
اگر آدم وبلاگ بنویسه، اگر سالیان سال بنویسه، حتی اگر ماهی یکبار ،نیمسالی یکبار خطی بنویسه در این شیشه بلاگی؛
وقتی سال روی سال جمع شد و شبی خواستی برگردی خاک روش رو فوت کنی، خیلی راحت با دو کلیک همه شبهه خاطره ها یادت میاد
اونوقت حتی اولین باری که اسم کلمه وبلاگ به گوشت خورد رو هم یادت میاد و هیجان و عطش برای خوندن و یادگرفتن و نوشتن رو زیر زبونت مزه می کنی
نتیجه اش این میشه که میایی و برای خودت یک نوشته دو خطی دیگه هم می نویسی و میگی که چقدر زمان زود گذشته، چقدر همه وبلاگ هاشون رو رها کردند و چه کار لوسی انجام دادند
بعد از زمان حال می گی و اینکه همه خوبند جز روزی که با پوست و استخونت حس کنی عزیزهات خوب نیستند، اون موقع هست که تازه می فهمی چه بایست کرد و چه راهی هنوز در پیش داری تا درک کنی مفهوم عشق ورزی مادر و پدر رو به فرزندانشون
کم کم دارم به مرز بالغی می رسم ! این رو امروز از دعوت نامه رسمی که از جدید ترین کلوب شهر برام رسیده بود فهمیدم! . دعوت شده بود از من به کلوبی واسه اون هایی که دیگه بچه کوچولو نیستند اما پیر هم نشدند ! مرز 25 رو اما رد کردند
چنان نامه من رو وشکون گرفت که دوست داشتم برم یک شکایت نامه ازشون تهیه کنیم :)) خوب دیگه نمیشه فراموش کرد به زودی ما هم به جرگه یک ربع قرنی ها داریم می پیوندیم
برای خاطره هم شده، یک ویدو از اون قدیم ها آپلود می کنم حالا که این بلاگر ما گوگولیه و همه امکانات رو مفت و مجانی در اختیارمون میگذاره و لازم نیست پول دومین بدیم هر سال و بعدش خسته بشیم و رهاش کنیم و همه چیز دود شه بره توی کد ها
پینوشت
بجای خوندن جاوا، سی دی های رایت شده گذشته رو مروری کردم برای ویدوئی مناسب با حال و هوای این پست، اما از اونجایی که پشت دستم نه یکبار بلکه سه بار هست الان داغ شده، همه ذوق هنریم از غربال سانسور گذشت و تصویری مناسب پیدا نکردم
اما دیدن خاطره ها .. تنها میشه گفت چقدر زمان آدم رو تغییر می ده
بیشتر از پیش مطمئن هستم که بایست هر روز رو مثل تنها و آخرین روز زندگی زیست. هر احساسی در اون لحظه لذت بخش و خوشایند است بایست چشید ولا فردا دیر است و پشیمانی سودی واهی
0 comments:
Post a Comment