07 December 2002

باید باور کنی !‌

همیشه همینطور است
یکی میماند
تا روزها و گریه ها را حساب کند
یکی میرود
تا در قلبت بماند تا ابد
اشک هایت را پشت پایش بریزی
رسم رویاها همین است
که تنها بمانی با اندوه خویش
روزها و گریه ها را
به آسمان خالی ات سنجاق کنی
باید باور کنی که بر نمیگردد
که بگویی چقدر شبها سر بی شام گذاشته ای
تا بتوانی هر صبح
با شاخه گلی ارزان
منظرش بمانی .


شهرام بهمنی


ای دل ای دی ای دل

مصطفی اولین بار که شعر رو تو بلاگت خوندم..میدونستم فقط چرا اینو میگی..
امشب که دوباره این رو اونجا خوندم.. فهمیدم که چی میگی.. چی میگی.. چی میگی...
چه حرف ها رو نگفتی.
آره یکی همیشه میمونه و تا ابد اشک میریزه..
یکی تو صدای چرا های خویش غرق میشه...
یکی در عمق نگاه پر از سوال خیره میمونه...
یکی با هزاران بار آرزو باز هم بارویا به خواب میره..
یکی سال ها تلاش در انکار باور ها ویکنه
یکی شبها با التماس از اشک ها می خواد که نریزند..

یکی هست که نمی تونه حتی فریاد بزنه > @ چه شیرین است این عشق..@

یه نامه رسیده با عنوان نویسنده : یک درخت سبز جوان.. و مضمون : از برای عشق, بهم این قصه رو گفت:

در اون شب به یاد مونددنی.. در اون شبی که سالها منتظر کابوسش بودم..

خیلی حرف ها داشت که برام نوشته بود..
ولی ترجیح داد پیش اونایی که میشناسنش مخفی بمونه..

پس من فقط آخرین شعرش رو که به یاد این قهرمان قصه اش نوشته بود..سالهای پیش..مینویسم..

دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

0 comments:

Post a Comment