تو این همه سال ها
تو این همه روزها
تو این همه شب ها
تو این امروزها
تو این امشب ها
از تمام رویا ها بیزارم....
از اون ها که برایم خواب رو رنگ بخشیدند
از اون ها که به صدایم در خواب گوش سپردند
از اون ها که به صورت اشک بارم سیلی زدند
از اون ها که من و سوزوندند.. هر بار که چشم گشودم و دیدم که رویایی بیش نبودند..
نمی خوام دیگه خواب ببینم
نمی خوام دیگه آواز بخونم
نمی خوام دیگه صدایی از دور شدن ها ببینم...
زندگی هامون مثال یک بغض است.. انفجاری بی صدا.. در انتهای یک رود... با فشار آبشار خفقان
دیگه نمی خوام خواب ببینم
نمی خوام
نمی خوام
نمی خوام
...........
04 December 2002
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment