17 September 2003

Zahi Eshgh

چقدر این دل گرفته

چقدر با دیدن هم آغوشی صمیمانه تمام سلول های بدنم میلرزه

چه احساس نیاز خفه شده ای

چه تمنای بوسه بی ریایی

چه آمیزشی..چه بوی بدنی..چه عرق پیشانی جروک خرده ای..

آه که چقدر دلم گرفته..

چقدر دلم از این نا انصافان گرفته..

که معشوق و یار خویش را اینچنین بی ابا...به دست امواج خروشان تنهایی دنیا ..وا میگزارند...

زهی عشق... زهی آتش گرگرفته لبانم..بر روی قلب های سنگی...

0 comments:

Post a Comment