:: همه احمق وار کودک بودند یا من زود بزرگ شدم ؟؟
خودم رو زیاد دوست دارم.
اعتماد به همه وجود از بچگی توی من پایه گذاری شد و مثل خودم ریشه محکمی در خاک گرفت و تنه ای ساخت که تا به امروز اتفاق نیوفتاده بر اثر تبر خورده های زمونه تنه ام خم شه ، ممکنه شاخه هاش زده شند ولی باز از نو رشد میکنند.
نمیدونم اگر میزان اهمیت مادر پدر در بچگیم نبود ،
اگر شرایط سنی و محیطی نبود
و اعتماد..
اینهمه پرغرور میبودم امروز نامی که
همه و همه با تبری در مقابل شاخ و برگ انسان ظاهر میشند.
و این مخصوص من نیست
توی جامعه امروزه تنها باست به فکر جنگیدن و پیروز شدن بود
این رو به بچه ها یاد نمیدند.
یه کودک یه نوجوون اجازه اشتباه داره، اجازه بازی،
ولی تا خواستی روی پای خودت باشی دیگه از دایره محافظت بیرون انداخته میشی
وقتی تازه اومده بودم ، وقتی بین همه بچه مچه های فامیل دور هم جمع میشدیم این حرف های ما بود که مرکز توجه بود
ما یهنی من و نیکو
چون ما از یک فرهنگ دیگه میومدیم. با آداب رسوم دیگه ای بزرگ شده بودیم
ولی اولین حرف که توجه من رو جلب کرد
شما ها عاقل تر از بچه های اینجایید
عجیبه نه ؟؟
چرا میبایست ما عاقل تر باشیم ؟
چرا من نوجون 15 ساله میبایست به اندازه جوون 25 ساله هم حرف بزنم هم بفهمم هم عمل کنم و
هم پرفکت باشم !
شاید من در خانواده پرفکشونیست بزرگ شدم
شاید در جامعه کودکی من همه به دنبال بزرگ شدن میبودند
شاید در خانه بچگی من دختر 14 ساله میبایست همچو زنی 30 ساله به مشکلات زندگی فکر کند و نه اسکیت بازی و شنا و والیبال
من همه لذت ها رو داشتم
از کلاس های خصوصی و تابستونی و زمستونی
تا همبازی داشتن در تمام سنین
محیط رشد من قدرت طلبانه بود همیشه در بین همه همسال های کوچیک و بزرگ حرف حرف من بود
در تمام سال های تحصیلم هرگاه ناحقی و ظلمی در حقم بود هرگز گذر نمیکردم و نتیجه کار همیشه با اخراج فرد خاطی مواجه بود و من پیروز میدان
و اینکه
من دختر بابا بودم .. در چشم او تنها ستاره
اما
اما
اما
امروز که فکر میکنم
پس چرا من اینهمه بزرگ تر از سنم بزرگ شدم
جوابی پیدا نمیکنم
نه
ممکن نیست خاصیت شخصیت من باشد
پس اگر من با همه آسایش ها و لذت های کودکی و نوجوانی از گل بازی خونه مادربزرگ گرفته تا هفت سنگ توی کوچه تا مهمانی های دوستانه
پس اون دختر یا پسری که مثل من بزرگ نشده با چه سرعتی مجبور به ترک دنیای کودکی و پاکی خود است ؟
یعنی همه جوون های ایرانی زود پا به دوران بزرگ سالی میگذارند ؟
یعنی اینهمه فیلسوف و عالم دهر پسر و دختری که امروز دور و اطرافم میبینم..همه بعد گذروند همه احساسات بچگی و بی مسئولیتی خدای عالم و آدم شده اند ؟
پس این بچه هایی که امروز دور و اطرافم میبینم چه حرفی برای گفتن دارند
بچه هایی که هیچ وقت به سیاست فکر نمیکنند
به جنگ
به اسارت پدر و برادرشون
به فقر
بی احترامی ،
به ظلم قانون
به حق آزادی
به آینده مالی
به زندگی
به زن
به مرد
به عشق
پس زندگی بهشتی که میگفتند همین جاست
سرزمینی که کودک ، نوجوان ، جوانش
هرکدام در مرحله ای از عمر خود
هر آنچه بر آنها نیاز است را انجام میدهند
و آن روز که پا به دنیای استقلال گذاشتند
دیگر قدم برنداشته ندارند
دیگر آرزوی مستی
معاشقه 15 سالگی
پول کار خود را دریافت کردن
و
و
و
خوب شاید روزی فهمیدم
چرا من
مثل خیلی از ما
خیلی از ما جوون های
ایــــــــــــــرانـــــــــــــــــی
زود
بزرگ
میشیم
شاید یه عالمه قرن دیگه برسه
روزی که دیگه
..
آرزوها زیاده
پس بماند
...
10 March 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment