30 April 2004

:: speechless

آه قلـــــــــــــــــــــــــــــــبم :)

نت. همينجوري کشکي ماست و دوغي آپريل هم پر..
wow.
آپريل پارسال کجا و امسال کجا :) !
هر سال به سرعت گذرش اضافه ميشه. و خوشـــا..


28 April 2004

:: ** افسر وظيفه **

نوشته های يه سربازی بروی زورکي. شايد هم حرف دل خيلی سرباز ها !.با قلم قشنگی خاطراتش رو تعريف ميکنه :

<<... می خواهم بگم تو كه می دونی دو سال دوری از علم روز تو رشته كامپيوتر يعنی چی .... می خواهم بگم تو كه يادته من چقدر برنامه واسه آينده داشتم كه الان همشون تو بايگانی ذهنم خاك می خورن ... می خواهم بگم تو همين الانشم نمی فهمی كه من پژمرده شدم ... من اينطوری نبودم ......... می خواهم بگم ميدونی چند وقته تو دلم فرياد نكشيدم : چرخ بر هم زنم ار غير مرادم سازد ... من نه آنم كه زبونی كشم از چرخ زبون.......... می خواهم بگم ....... اما چه فايده داره برای چی بگم .......... آخرين جمله ای كه می گه رو می شنوم :*- حتما يك سری چيزا هم بدست آوردي......... نگاهم از رو ليوان به پنجره بزرگ رستوران می چرخه ...... تو اون دور دورا دنبال چيزی كه بدست آوردم می گردم ......... آره يك چيزی بدست آوردم ....... تنهايي ..... تازگی ها با تنهايی خيلی اخت شدم و باهاش حال می كنم ..... آره اين يكی رو راست می گه .... اما چيزی نمی گم ...>>



من واقا متاسفم که شرايط سربازی برای جوون و پير ! تو ايران يه معضل هست. اينکه تو اين يکي هم تبعيض هست. پولدار و فقير توش مطرح هست و سه نقطه.

درصورتی که تو يه کشوری که مرز عقلی بالاتر از ۵۰ درصد هست. حداقل شعور عقلی مسئولين مملکتيش اونقدری هست که برای ضرر شهروندانش کاری نميکنند مسلما مسئله سربازی رفتن آقايونشون هم به نحو خيلی منطقی ساده و حل ميکنند.

تازه کاری ميکنند که خانوماشون هم برای رفتن به سربازی علاقه نشون بدند !‌
حداقل سوئد ما که اين مدلياست !

خلاصه من هم دلم از دست اين سربازی ايران خونه !‌ از بس که آدم هايی که زورکي ميبره تو زندونش رو بداخلاق , دور از خلق و خوی مروت و بدتر از همه دور از اصالت وجودشون ميکنه. آره ديگه اينم لابد يه مدلشه... البته خوب مقاوت هر آدمی در مقابل اين سختی ها هم يه جوره...

27 April 2004

:: Damn the frust.

هنوز يک هفته از آخرين دعوا و بحث هاي حالگيري نگذشته که دومي ميرسه.
فاصله هاشون هي نزديک تر و مفهومشون هي سنگين تر ميشه.
بازم ميخواي درست ۳ دقيقه از خدافظي تلخ بدويي بري دستش رو بگيري بندازي دور گردنت بگي من تحمل عصبانيت ندارم. مثل تو که طاقت ناراحتي من رو نداري.
ميخواي با قهقهه بخندي بگي بابا بيخيال ابر بارون داره اما دل رو خيس ميکنه ولي ميبيني گونه هات نمناکه.
داري دنبال يه محور ميگردي مثل جدول آماري قشنگ بشه بالا و پايينش رو خط کشي کرد. درست بعد از هر دوره خودکشي مهربوني و دلضعفه واسه هم شمشير ها از رو بسته ميشه !

از هرچي شعارهاي شعريه حالت بهم ميخوره !
بماند. اين هم در دل بماند. من هنوز شجاعت شکستن دل آدم ها رو پيدا نکردم.. و بسي از اين دلسوزي متاسفم.

25 April 2004

:: خاطره اي از ايران

خاطره اي از ايران

يه پسر خاله دارم تو ايران
که قدش بزنم به تخته نزديک ۲ متره
هيکل ماشالا سوتون !
من رو با يه دست ميگيرفت رو هوا ميچرخوند چنان ميکوبوند رو زمين انگار بر دشمنش پیروز شده !
از بچگي هميشه من بهش ميگفتم رويايي بلوف زن ! همش آرزوهاي گنده و خيالي داري که حتي يه قدم هم براش بر نميداري. همينطور هم شد. در طول اين سالها.
اون زمان که بچه بوديم من نيکو‌(۲ خواهر) و دختر خاله و پسرخاله هم (خواهر برادر‌) هر جا ميرفتيم با هم بوديم و در و ديوار رو ميجويديم از شدت شيطنت. يادم باشه روزي کمي از خاطراتش رو بنويسم.

داشتم ميگفتم اون زمان که هنوز ني ني بوديم ( هرچند هنوز بهمون ميگن ني ني !!‌) و مثلا ميشستيم واسه آينده آرزو ها و برنامه هامون رو ميگفتيم اين پسرخالم همش خيالاتي حرف ميزد.
هميشه ميگفت من ميخوام از ايران برم و ال بل. اون مال زماني هست که مهاجرت هنوز مد نشده بود / اوضاع ايران هنوز خوب بود / خاتمي نامي هم وجود نداشت ولي با اين حال نه بگير و ببندي بود و نه کسي به کار ملت گير ميداد ( اينم بحثي هست جاي خودش‌)
يادم نميره دقيقا يکي دو سال قبل از اومدن ما يه شبي خونه خاله جان من و دختر خاله و پسر خاله جمع شده بوديم تو تاريکی و حرف از زن و شووور مورد پسند آينده و کي کجا چي بکنه ميزديم.
دختر خاله جان معروف به زي زي که دوستان بلاگي ميشناسنشون حتما !!! اون موقع کلي با الانش فرق داشت. در حقيقت ميتونم بگم لعنتي عد همون سال هايي که زمان رشد فکري و تغيير تحولات شخصيتي ماها بود هممون از هم دور شديم و بهاي اون نا شناخته موندن روحيات امروزمون براي هم هست. هرچند که باز ما نهاييت صميميت و مهربوني و خوشگذروني رو با هم داريم همون چند هفته کوتاه که ۳ سال درميون همديگه رو ميبينيم.
چرا من هميشه جاده خاکي ميرم‌ ؟؟

آره اون شب دختر خالم ميگفت بجز با يه پیرمرد پولدار خرمايه عروسي نميکنم. چون دلم ميخواد طرف زودي بميره اگه هم نمرد خودم ميکشمش بعدش پولاش رو ميزنم به جيب و ميزنم به چاک ( خارج از ايران )
پسر خاله ميگفت من هرطور شده ايران نميمونم بايست برم آمريکا !‌ اونجا بهشت دنياست من فقط يو اس اي !!‌ واسه همين ميرم با پول بيزبون بابا يه رشته تخمي ( اسم اين رشته فعلا زبان فرانسه هست) هلک پلک تا بزنم بيرون ‌!‌
اين به اون نشون هنوز بعد اين ۶-۷ سال از اون حرف هنوز جاي خودشه داره هندل درس ميزنه !‌ ميخونه اما واسه تفريح !
و من يادمه اون شب هيچ حرفي از بيرون رفتن از ايران فکر و آرزوي مهاجرت و رويايي همچو اونا نزدم.
تنها گفتم من از پسري خوشم مياد که چشم آبي يا سبز باشه ! هاها اگه غير اين باشه نوچ !

يادمه تو دلم و نه بلند پیش خودم گفتم : ولي ميدونم من در آينده هر جا هم زندگي کنم کاري که ميکنم مسافرت به تمام گوشه کنار دنيا هست !‌ اينکه برم همه جا رو ببينم. دلم نميخواد تا آخر عمر يه جا باشم.
ولي خوب اين آرزو رو تو دلم گفتم ! ولي سر در نميارم گوشاي خدا واســــــــــــه چي اينقده دراز بود که ...

اوف بابا خواستم از پسرخالم تعريف کنم.
اين تابستون پارسال همه ماها ديگه پیشرفته شده بوديم !‌ جز سختي از ۳ کاف و حال و حول و دختر بازي پسر بازي با هم رد بدل نميکرديم. از شرايط و اوضاع ايران و دختراي اين روزه اونجا تا تجربيات شخصي !

حالا من مونده بودم با اينهمه تضادي که ميشنوم چطوري قضاوت کنم. نميدونم يا درکل اين فضاي ساده و بدون تنش ارتباطات بين دو جنس مخالف من و رفتارم رو متاثر بوده و يا اينکه من کلا هيچ چيزي رو سخت نميگيرم!!. ولي به گفته اونا من درک نميکنم چرا جوونا اين مدلي اند و اينکه چرا اينهمه دروغ و خنگولک بازي بين دختر پسرها رواج داره.

من با پسرخالم کلي بحث و حرف سر اينکه الان جريان چطورياست !
چه آدم هايي سر و گوششون باز شده. کيا سواد جنسي شون بالاتر رفته . چه طبقه اي از جامعه الان ارتباط آزاد سکس دارند بدون بند و بساط و و و.
به گفته اون ديگه فرقي نميکنه بچه سوسول پولدار ددي باشي و يا دختر شازده ملوس ! پايين يا بالا مطرح نيست. همه به فکر تخليه انرژي اند !!

از اينکه اون واسم از تجربه رفتاري و برخوردي دختر و پسرهاي همسنش ميگفت من فقط دهنم باز ميموند.
بعد ميگرفتم دفتر تلفنش و يا مبايلش رو چک کردم. يادمه از تعجب اينکه وآآآ چرا اينا همش اسم پسره و جوابش از خنده رو زمين افتاده بودم.
گفت نه بابا مگه ديوانه ام اسم دختر ها رو توي آدرس بوک مبايلم ذخيره کنم. هر دختري براي خودش يه اسم داره : مسلا مهديه ميشه مهدي . آيدا ميشه علي !‌ و ..
که اينطوري نه دخترايي که ميگيرند واسه چک ته توه ماجرا رو دربيارند چيزي بفهمند و هم اينکه..
خوب پسرخاله من هم بزرگ شده يه همچين فرهنگي هست. فرهنگ یکي کافي نيست !‌ فرهنگ دروغ ماديات دلشکوندن و در انتها هم : پوچي.

شاهدش خودش هست.
آدمي که من براش با تعجب و دهن باز از انواع سکس توضيح ميدادم و اون با اکراه ميگفت : چي يعني من برم *س يه دختر رو ليس بزنم ؟ واه واه !!!‌ و بعد از ارتباط داشتن با غل آدم ها از سکس تنها تو کردن !!!‌ رو بلد بود ؟ من چطوري ميتونيستم ناراحت باشم که چه خوب ماها به دور از هم بزرگ شديم و من در يه جامعه ديگه دوران آموزشم سپري شده !

وقتي ميشنيدم که دختر هاي ايراني وقتي با پسري غريبه و حالا ميگيم نه عشق آنچنانيشون سکس دارند از ترس و خجالتشون بلوزشون رو تا نيم تنه بالا نميزنند و بعدش چشماشون رو ميبندد که مبادا تن لخت طرف رو ببينند ِ
و يا وقتي پسرخالم رو ميديدم خونه نيومده سيل تلفن از انواع اقسام دخترهاست که بهش زده ميشه. !!
يه شب براي باور من به حرف هاش زد روي پخش تلفن رو من مکالمه دختر شاه پريون رو ميشنيدم.
اولندش صدا از ته چاه ميومد :
دختره : هَلــو.. لاب لاب. دارم از زير پتو حرف ميزنم ( بابا چله تابستونه ناسلامتي) چرا دير اومدي خونه ( به تو چه مگه شوورته ؟‌) کي منو ميبري فلان جا.
بماند درست يادم نمياد از بس که من از حرف هاي اين دختر خنديدم و از احمق بودنش به حال ... تاسف خوردم. جالب بود وسام اين پسرخالم با اينکه هيچ تلاشي براي ابراز علاقه و محبت نميکرد چون اين هم نمونه اي از خروار بود !‌ حتي تمام مدت مسخره اش ميکرد ولي چطوري اين دختر حاليش نميشد يکي داره سربه سرش ميگذاره و هيچ حرفيش رو نميبايست قبول کرد. (its so ironic that i say it so )!!

و بعد برام تعريف کرد که امروز دختر ها خيلي بيشتر به ظاهر و قيافه پسر اهميت ميدند تا برعکس. اينکه چون بر و بازو داره و قد قواره !!!‌ بيا ببين چه صفي براش ميکشند (‌ حالا من قسمت هاي خالي بندي رو به حساب نمي آرم‌)

چقدر حرف زدم. هنوز به نقطه مقابل اين فرد يعني خواهرش نرسيدم !‌
اينکه در جواب من که : آيا تو که خودت الان چندين سال هست با هر دختري بگي ارتباط داشتي و با خيلي ها هم ارتباط جنسي آيا قبول داري که خواهر خودت هم اين آزادي رو داشته باشه ‌؟
نميخواييد جواب رو بدونيد !
اينکه همين مادر و پدر ايشون که براشون اصلا ايرادي نداره پسر جونشون کي از خونه بره بيرون بياد با کي باشه ولي دختره ساعت ۱۰ شب خونه نباشه ... ( البته کو گوش شنواي جوونا نه ؟؟‌)

بازم صد رحمت به مادر پدر خودم... اونا اگه به من يه بار گفته باشند فلانجا نرو !‌ يه فلان موقع بيا !!‌ *** شده اگه يه بار همچين اشتباهي کردند !!

خوب من ديگه خسته شدم !‌ باقي ماجراها واسه آينده !

راستي شايد اين دخترخاله جان امسال تابستون بياد که اگه بياد واويـــــــــــــــلــــــــــا
سوئد رو خراب ميکنيم ميره پی کارش D:
يه راستي ديگه : پسر خاله جان هم التماس من به درگاه عاليه ميکرد ميام سوئد واسش يه سايتي چيزي راه بندازم از عکس هايي که ازش گرفتم بگيرم بندازم بلکه دختر هاي خارجکي دلشون بخواد !!‌ بياند ببرندش !‌ آخه هنوز عشق فرنگو لاتــــه تـــــــــه !

19 April 2004

:: Chek out the Foto Logaaar


Number 2 Update

Number 1 niz Update

انتقاد بفرماييد لطفا

17 April 2004

:: چند وقتي ميخوام تعطيلش کنم در مهمونخونمو


تو يه دروغي که نميگذارم بيايي به سراغم
تويي مثل جهنم تنت بند حرارت
نفست بوي شرارت
لمس چشمهات داروي مستي؛ فلجم کرد و به زانو بنشاند
من که عاشق نبودم پس در خونه رو ببند
پشت ابر آسمون يه اشعه به شعاي دايره حصارکرده دلم
بيخيال بيا با من همصدا شو.. صداي سکوت از هر هق هق اي نازکتر است.
تو يه دروغي که نميايي به سراغم.. برو تنها برگرد به ديار رويا
کاش من مالک همه دنيا بودم.. آخه اونروز.. تو هم جز املاک من چيزي ديگر نمي بودي !

12 April 2004

:: Just from my heart

به همون اندازه ای که هديه خريدن برای معشوق رو دوست دارم
کولی سواری به جای تشکر رو می پسندم !! ×:)
البته کاملا بی رابط ميباشد...

کاش ميتونستم روزی توی خيابون بازم دوچرخه سواری کنم و با خودم بگم :
گور بابای دل...
ولی از اونجا که از خونه تا دانشگاه ۱۵ دقيقه پياده روی داره و من گاز ماشين رو برای خفه کردن خيلی چيزا ميگيرم
احتمالا از دست ونگ ونگ دل خلاصی نيست.

مدتی هست نه شعر ميگم و نه عاشقونه مينويسم. نه آه ميکشم و نه بلند بلند به نوشته های باقالی خودم ميخندم. مدتی هست به هيچ جا خيره نشدم.
شايد هم هيچ کس..
واقيعت اونجايی تلخ ميزنه که يادم مياد دو ضربدر ۲ سالی ميشه
توی هيچ چشمايی هیچ چشمایی ...خمار و مست, دلبری نکردم
بت من بشکن..بت من بشکن اين خدايی ات را.

قيل و قال کفتر کاکل بسر... لای لای لای
اون کیه که ميبايست بخونه : من سرگردون ساده
ای پسر ايرونی ای پسر ايرونی تو مايه جون موني ;)
:: Body parts which had done any lucky

¤¤
If civilisation admitting is the woman free that devoid shame foster a fond relation also with herself. It is good.
At that body as gifts treat birth pleasure and gratitude. For it is detached accepts effect as am creating requested , nots detached in itself.

¤¤




"Allegiance with wakefulness" Shirin Neshat.

10 April 2004

:: Keep Lovers secret...

اهم..
چيزه اينجا رو يه نگاه بندازيد.. چه کشف جالبي..

با سرچ يه جمله عاشقانه به آرشيو سيو شده تمامي نوشته ها و تبريک هاي والنتاين ملت دلسوخته رسيدم !!
يه نگاهي کردم کلي خوشم اومد..بابا اي ول عاشقي جووناي ايراني.
يه چيزي بهتون بگم..قدر اين همه شور توي روحيات جووناي ايراني هست. اينجا روزنامه هايي هستند که روزانه اس ام اس ها و ايميل هاي کسايي رو که براي عشقشون پيغام ميدند رو چاپ ميکنند تا خودش بخونه.. گاهي که ميخونمشون ميبينم چقدر ميزان خلاقيت و حرارت دروني در آدم هاي اينجا کمه..همه به چشم کمييتي به عشق نگاه ميکنند و يا اينکه اونقدر در پس زنجير ماديات و زندگي ماشيني غرق شدند که نميدونند چطوري روحيه اروتيک و عاشقونشون رو به اوج لذت برسونند.
بگذريم الان فرصت ندارم.. ولي خطاي اين سايت کارت پستال فرستادن هم قابل چشم پوشي نيست.. چه معنا داره که همه بتونند پرايويسي ديگر آدم ها رو اونم توبوار ( کفتر باز ها رو ) بخونند ؟؟




some of them is speciell :

تقديم به

عالمتاج عزيزم
اگرچه ۲۱سال است كه تورا نديده ام ونميدانم كجايي ولي مثل روزهاي دانشجوييمان در دانشكاه ملي ايران
عاشقانه مي پرستمت و هميشه به يادت هستم٠ هرجا كه هستي و با هر كه هستي
آرزو دارم خوش باشي٠ راستي مرا بياد داري?
فدايت بهزاد

از طرف : بهزاد

حدس ام درست بود..مال سايت گل پسر هست..ميشناسمش.. حتما بهش غر ميزنم خودم...
کليپ داش داش رو که يادتونه..

درضمن اينجانب اصلا حسوديم نشد :) اگه کسي دونست چرا !!!

08 April 2004

:: عید پاک

از روز جمعه 9 آپریل تا روز دوشنبه 12 آپریل در سوئد بمناسبت عید پاک چهار روز تعطیل رسمی است و همگان از این فرصت جهت مسافرت , دیدن اقوام و آشنایان و تفریحات مختلف استفاده میکنند. روز پنج شنبه قبل از تعطیلات نیز بنا به سنت "شر توشداگ" یا "پنج شنبه پاکیزگی" نام دارد و منظور روزی است که حضرت مسیح پیامبر مسیحیان پاهای حواریون خود را شستشو میدهد و مرگ خود را پیش بینی مینماید.
از دیگر سنتهای عید پاک فراری دادن جادوگرهاست که بنا به روایات سوار بر چوبهای جاروی خود در حال برگشت به محل اقامتشان "بلو کولا" در آسمان هستند و از همه بیشتر دوست دارند بچه ها را با خودشان بدزدند و ببرند! و مردم در قدیم برای ترساندن این جادوگرها و حفاظت خانواده های خود بر روی درهای خانه هایشان صلیب میکشیدند. کودکان و خصوصا دخترهای کوچک در عید پاک در سوئد به تقلید از جادوگران گونه های خود را سرخ میکنند, روسریهای کوچک رنگی بسر میگذارند و منظره گشت و گذار این جادوگرهای کوچک در خیابانها از منظره های جالب عید پاک در سوئد است.
از دیگر مراسم درهنگام عید پاک در سوئد تزئین تخم مرغهای رنگی و خوردن تخم مرغ و نیز تزئین شاخه های مخصوص عید پاک و نیز تصاویر و مجسمه های جوجه های زرد رنگ کوچک است. تخمین زده میشود که فقط در این چند روز صدها تن تخم مرغ در سوئد مصرف میشود . روز جمعه "لونگ فره داگ" (جمعه بلند) بعقیده مسیحیان روز مصلوب شدن مسیح است که در قدیم روز سوگواری و عزا بشمار میرفت اما در دهه شصت که مردم متمدن جهان غرب عزاداری و سوگواری تصنعی را دور از شان و سرشت شادی جوی انسانها میدانستند مانند دیگر سنن قدیمی آن را تبدیل به سنتی شاد کردند.
سرانجام روز آخر تعطیلات عید پاک (آنان داگ پوسک) روز به زندگی برگشتن دوباره مسیح است. البته خیلی از مردم سوئد خصوصا نسل جدید این کشوراطلاعات کمی از تاریخچه و گذشته عید پاک دارند و مهمترین موضوع مورد علاقه برای آنان استفاده از چهار روز تعطیلات عید پاک است!

text from Stochkolmian

07 April 2004

:: My New Template again :D

اولندش که قالب نو و خوشگلم مبارک :) به به ! ديگه کلافه شده بودم از اون قبلي.
خوشگله حالا ؟ پس چي !‌ من اگه تنوع طلبي نداشته باشم که خفه ميشم جابه جا.


دومندش يه جک بگم :

يه زني با شورتش دم کني درست ميکنه ُ برنج هاي غذاش هرکدوم يه متر قد ميکشند.
اين رو نبات واسم فرستاده ازش درخواست اضافه برنامه سکسي کردم »:)
يه کی هم تازگي يه فرزانه استادي !!‌ واسم تعريف کرد :
لاتي ماتي دختره : چاکر فاکتيم
قاتي شاتي پسره : فاکر چاکتيم
:=۰


من اصلا قصد دارم يه فوروم اينجا باز کنم همه عزيزان که جک هاي دست اول و خوش خنده شنيدند بنويسند که من جوهر خون جکم اينجا بدجوري پايين ميوفته

خلاصه بلاگ نوم مبــــــــــــــارک !‌ لينک بديد يالا :ی:ی:ی


دانگشاه "هاروارد" بعنوان برجسته ترین دانشگاه جهان در صدر جدول قرار دارد

06 April 2004

::Nostalgi

هرچقدر هم فکر ميکنم منطقي پيدا نميکنم که هنوز بعد از شش سال خواب مدرسه و دوران دبيرستان ايران رو ببينم... همون روزهايي که پاييزشون غم انگيز بود و بهارش پر از خاطره آب پاشي و کيک بازي هاي زنگ نماز‌!
شايد روزي علتي براي اين خواب ها يافتم. بخصوص وقتي دوران امتحان دادن خودم در اينچا ميرسه و من حتما در رويا با تمامي دوستانم قهقه اي از ته دل سر ميدم و ميگم :
من برگشتم...من براي هميشه به وطنم برگشتم..(عجيبه امروز مامانم هم صبح گفت همين خواب رو ديده و داره واسه مادرش و بقيه تعريف ميکنه که ما برگشتيم..)
اشکم در اومد باز وقتي عکس هاي بهاري سايت تهران ۲۴ رو از عيد ديدم و از ۱۳ بدر برگذار شده در ايران و پارک هاي هميشه شلوغ...
نميدونم لابد انصاف نيست من در اوج تمدن و صنعت بنشينم و روز ۱۳ بدرم ساعت ۸ شب بيام از دانشگاه خونه مامان و بابا رو سوار کنم ببرم دم نزديک ترين درياچه اطراف و اون سبزه زشت زردمبو رو ۷صد تا گره کور بزنم :) به کوري چشم همه فک فاميل که حالا گير ميدند به من !!

آره ديگه اينم از يه خاطره چون خيلي وقت بود يادي از نوستالوژي ها نکرده بودم ! ياد امير حسابدار بازنشسته افتادم که يه شب بهم ميگفت بابا تو چنان آه و اشک وطن و خاطره راه ميندازي آدم فکر ميکنه تازه دو سه ساله از اونجا اومدي..
خوب منم ميگم درسته من دوران جووني و حال و حولم داره در خونه جديد طي ميشه ِ ولي خوب وقتي ريشه هاي آدم زماني در خاک قوي کاشته بشه تا ابد از جاش بيرون کنده نميشه..اينم شده حکايت نهال نابالغ که نوجوونيش در سرزميني بگذشت که امروز تنها به چشم يک خاک به يغما رفته ازش ياد ميکنند...

اوف..دلم سبک شد...

راستي در انتها اضافه کنم من کمي تعريف از قصه جوونان مرفه نشين اين ايران زمين دارم و اينکه چرا اصولا ۸۰ درصد اونها که حتي با پول قلمبي پاپي مامي جون حاظر نيستند مهر اقامت ممالک ديگه رو داشته باشند خيلي اصرار در ادامه زندگي در ايراني دارند که از همه جهت با ايده آل هاشون مغاير هست...باشه سر فرصت..الان بايست رياضي بخونم !!‌ مــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان :((
:: خيلي وقت بود اينجا سر نزده بودم

«...
به محض اينکه از در سالن بيرون آمديم، يک مرتبه گروه بزرگ موزيک در باند فرودگاه شروع به نواختن کردند. نگو چون من آخوند بودم، گمان کردند که رئيس جمهور بيرون آمده و موزيک نواخته بودند، با عجله به داخل سالن برگشتيم. آنها هم بلافاصله موزيک را قطع کردند. قد کوتاه و هيکل چاق من کجا و قد بلند و هيکل متعادل آقاي خاتمي کجا! ولي مثل اينکه برهان قاطع عمامه و قبا آنقدر آنان را به اشتباه انداخته بود که اصلاً به هيکل و قد و قيافه توجه نکردند
....»



ميگم اين نوشته کلي جاي حرف داره ! ولي کو حالش :ی:ی:ی

05 April 2004

::بنويس کمي از خود بنويس


نوشتن صدا ميخواد
خواندن بهانه
نپرسيد قلم پس از براي چيست
که گويم نقاشي هايم نيز رنگ خواب را سالهاست نديده اند
سبو نميدانم چرا با خود معناي آب را دارد
گاهي سکوت خوب است
و حتي نرمي شکم خرسک بالشتي.
و من بوسه را مي پرستم
و او را که شانه هاي خسته از درد را, با حرارت لبانش لمس ميکند
و مي برد ام به دنيايي که صوفي اش حتي قدم مگذاشت..
:: It said:


Men

at 18 are bozghale
at 28 are chaghale
at 38 are no'khale
at 48 are amale
at 58 are to'phale
at 68 are mo'chaale
at 78 are zo'baale.

And...

Woman

at 18 are hooloo....
at 28 are laboo....
at 38 are zard aloo.....
at 48 are shaft aloo....
at 58 are khor maloo.....
at 68 are moraba aloo
at 78 are looloo..... !!!

02 April 2004

:: Too Lost in You


You look into my eyes
I go out of my mind
I can't see anything
Cos this love's got me blind
I can't help myself
I can't break the spell
I can't even try

I'm in over my head
You got under skin
I got no strength at all
In the state that I'm in

And my knees are weak
And my mouth can't speak
Fell too far this time


Baby, I'm too lost in you
Caught in you
Lost in everything about you
So deep, I can't sleep
I can't think
I just think about the things that you do (you do)
I'm too lost in you
(Too lost in you)

01 April 2004

::Belive or not

يه خبر
!Im gonna get married this sommer
بي شوخي

.
..
...
....
.....
....
...
..
.
OK THEN, APRIL APRIL :D
13 joke ! dont kill me BaBA !!!!