یک شب سخت و کشدار *
خیلی وقت هست که هی میخوام بیام بنویسم ، از اتفاقات خوب این دوران تعطیلات و کمی هم از خوش گذرونی ها عکس بگذارم. اما اولش بهونه وقت نداشتن و مشغول درس خوندن بود ،الان هم یه عالمه دلم پنچر شده و حسابی دمغ هستم و توی این احساس اصلا نمی تونم از خاطره های خوب تعطیلات بنویسم
دیشب مریض شدم ! بعد از بیشتر از یک سال ! بزنم به تخته . اون هم اصلا از هیچ جا ؟؟ نه توی سرما کله کچلی رفتم بیرون نه کم لباس پوشیدم. نمی دونم یهو از کجا مریض شدم. صبحش امتحان تجدیدی داشتم ( آره اقرار می کنم خیلی بچه درس نخونی هستم ) و به علت هیچی نخوندن فقط رفتم سر جلسه و سوال ها رو چک کردم و نوشتم ولی جواب ها رو با خودم اوردم بیرون !! این عمل همانا و غصه خوردن و آبغوره گرفتن همانا
کلی نشستم بد و بیراه به خودم و رشته ام و هر چی درس هست دادم. اصلا تصمیم گرفتم تا آخر امسال اگه اتفاق خاصی نیوفتاد و من به اونچه برنامه ریزی کردم نرسیدم درس خوندن رو رها کنم. خیلی حس بدیه که همش فکر کنی با وجود اینکه تمام فکر و ذکرت مشغول اینه که چطور موفق بشی باز هم احساس کنی یک شکست خورده ای
بارها هم به خودم گفتم عیب نداره ، باز هم بلند شو باز هم ادامه بده. اما الان کلی ناراحتم و دیگه میخوام شانس آخر رو به خودم بدم. هرچند ترم پاییز اونقدر هم بد نبود و به قولی کلی پوئنگ گرفتم ! اما به برنامه ریزی که کرده بودم نرسیدم و همین باعث مائوس شدنم میشه
فردا ترم جدید شدوع میشه ، کیف و کلاه کردم که هر روز تا 9 شب توی سالن ساکت بشینم و درس بخونم بعد از اتمام کلاس های اجباری و تا زمانی که احساس نکردم کارم رو انجام دادم بیرون نرم
اما مشکل اینجاست که من در حقیقت دلم میخواد وقتم رو به خیلی کار های دیگه بسپارم تا اینکه همش درس های بیهوده بخونم
دلم برای کلاس های موسیقی و ویالون نواختن تنگ شده ، بیچاره ویالون خوشکلم بالای کمد داره خاک میخوره.
دلم میخواد مثل قدیم هر شنبه برم تنیس بازی همراه با خواهرم ، کلی پیاده روی کنیم ، کلی انرژی مون رو خالی کنیم و کلی سربه سر معلم های بیچاره بگذاریم ! اما حیف که اون دوران زودی گذشت
الان میخوام های های گریه کنم ها ! البته افسرده نیستم اما خیلی ناراحتم
آخه چرا این سن که من بایست کلی حال و حول کنم ، یا بایست درگیر مشکلات و دردسر های روابط عاطفی و عشقی و شکست هاش و از بین بردن خاطرات تلخ گذشته اش باشی ! بعدش هم فکر کنی کی زجر کشیدن تموم میشه و به پول و پله ای می رسی
راستش این یک سال اخیر همش به پول فکر کردم و اینکه آخه چرا من پولدار نیستم ! همش به پاریس هیلتون قبطه خوردم. راستی یکی از این بلاگر های خیرمند نیست یه کاری چیزی دست ما بده کمی پول تو دست و بالمون بیاد ؟؟ آبنوس خان شما که شرکت داری خودت ، بیا این ریش من گرو... یه اکسترا جابی چیزی ؟؟ :) هی هی
برم بخوابم ، امروز که همش توی تخت گذشت
از دست دوست پسرم هم کلی عصبانی ام که چرا امروز که من مریض ام نیومده به من سر بزنه ! فردا باهاش یه عالمه دعوا میکنم !!! یعــــــــنی که چی
خیلی وقت هست که هی میخوام بیام بنویسم ، از اتفاقات خوب این دوران تعطیلات و کمی هم از خوش گذرونی ها عکس بگذارم. اما اولش بهونه وقت نداشتن و مشغول درس خوندن بود ،الان هم یه عالمه دلم پنچر شده و حسابی دمغ هستم و توی این احساس اصلا نمی تونم از خاطره های خوب تعطیلات بنویسم
دیشب مریض شدم ! بعد از بیشتر از یک سال ! بزنم به تخته . اون هم اصلا از هیچ جا ؟؟ نه توی سرما کله کچلی رفتم بیرون نه کم لباس پوشیدم. نمی دونم یهو از کجا مریض شدم. صبحش امتحان تجدیدی داشتم ( آره اقرار می کنم خیلی بچه درس نخونی هستم ) و به علت هیچی نخوندن فقط رفتم سر جلسه و سوال ها رو چک کردم و نوشتم ولی جواب ها رو با خودم اوردم بیرون !! این عمل همانا و غصه خوردن و آبغوره گرفتن همانا
کلی نشستم بد و بیراه به خودم و رشته ام و هر چی درس هست دادم. اصلا تصمیم گرفتم تا آخر امسال اگه اتفاق خاصی نیوفتاد و من به اونچه برنامه ریزی کردم نرسیدم درس خوندن رو رها کنم. خیلی حس بدیه که همش فکر کنی با وجود اینکه تمام فکر و ذکرت مشغول اینه که چطور موفق بشی باز هم احساس کنی یک شکست خورده ای
بارها هم به خودم گفتم عیب نداره ، باز هم بلند شو باز هم ادامه بده. اما الان کلی ناراحتم و دیگه میخوام شانس آخر رو به خودم بدم. هرچند ترم پاییز اونقدر هم بد نبود و به قولی کلی پوئنگ گرفتم ! اما به برنامه ریزی که کرده بودم نرسیدم و همین باعث مائوس شدنم میشه
فردا ترم جدید شدوع میشه ، کیف و کلاه کردم که هر روز تا 9 شب توی سالن ساکت بشینم و درس بخونم بعد از اتمام کلاس های اجباری و تا زمانی که احساس نکردم کارم رو انجام دادم بیرون نرم
اما مشکل اینجاست که من در حقیقت دلم میخواد وقتم رو به خیلی کار های دیگه بسپارم تا اینکه همش درس های بیهوده بخونم
دلم برای کلاس های موسیقی و ویالون نواختن تنگ شده ، بیچاره ویالون خوشکلم بالای کمد داره خاک میخوره.
دلم میخواد مثل قدیم هر شنبه برم تنیس بازی همراه با خواهرم ، کلی پیاده روی کنیم ، کلی انرژی مون رو خالی کنیم و کلی سربه سر معلم های بیچاره بگذاریم ! اما حیف که اون دوران زودی گذشت
الان میخوام های های گریه کنم ها ! البته افسرده نیستم اما خیلی ناراحتم
آخه چرا این سن که من بایست کلی حال و حول کنم ، یا بایست درگیر مشکلات و دردسر های روابط عاطفی و عشقی و شکست هاش و از بین بردن خاطرات تلخ گذشته اش باشی ! بعدش هم فکر کنی کی زجر کشیدن تموم میشه و به پول و پله ای می رسی
راستش این یک سال اخیر همش به پول فکر کردم و اینکه آخه چرا من پولدار نیستم ! همش به پاریس هیلتون قبطه خوردم. راستی یکی از این بلاگر های خیرمند نیست یه کاری چیزی دست ما بده کمی پول تو دست و بالمون بیاد ؟؟ آبنوس خان شما که شرکت داری خودت ، بیا این ریش من گرو... یه اکسترا جابی چیزی ؟؟ :) هی هی
برم بخوابم ، امروز که همش توی تخت گذشت
از دست دوست پسرم هم کلی عصبانی ام که چرا امروز که من مریض ام نیومده به من سر بزنه ! فردا باهاش یه عالمه دعوا میکنم !!! یعــــــــنی که چی
0 comments:
Post a Comment