26 January 2007

När jag promenerade ensam .:.

بعد از دیدار یکی از دوستان که سر و گوشش حسابی توی روابط تجاری ایران و سوئد می جنبه و ملاقات روبه روی بزرگترین شاپینگ سنتر ستکهلم و معروف ترین محله اش رو عامی و بی کلاسی میدونه ( و البته از طرف من مسخره میشه ) ، بقیه عصر تاریک جمعه رو به جای سریع منزل رفتن، به پیاده روی تنها توی خیابون های مرکز شهر گذروندم. از تمام ایستگاه های قطار گذشتم ، از همه چراغ های عابر پیاده، از همه مغازه هایی که دونه دونه بستند و ماشین هایی تاکسی که آماده یک شب آخر هفته میشدند

تنهایی رو می خواستم زیر پوستم حس کنم، تلخ بود، خواستم سوزن سوزن بشه سلول های بدنم از سرما، که یادم بیاد و آماده بشه قلبم واسه فردا

بغضش که سخت بود،
شب که خوابیدم بالشتم از دلتنگی خیس و نرم بود
فرداش که اومد ، صدام سرد بود
آخه اون شبش مست مست بود
آخه اون صبح هاش نیست و نیست و نیست و نیست
و نیست
و نخواهد بود

0 comments:

Post a Comment