28 February 2007

Ibland behövs det inga ord .:.

visst, man börjar om, man tänker om, man lovar om och om och om igen
visst, man darrar, man tvivlar, man tänker om och om och om igen
visst, man hoppas, man öppnas, man drömmer om och om och om igen

men ibland behövs det inga tankar, bara ett hemskt kärva, som rimmer inga ord
men ibland behövs det mörka synen, bara ett svart smärta , som rimmer inga ord
men ibland behövs det inga rädsla, bara ett tomt hjärta, som rimmer inga ord

där det finns hopp, ibland behövs det inga ord



توی راه که داشتم بر می گشتم، پام روی برف رد می گذاشت و ذهنم توی آسمون سرخ آسمون
فکرم پرواز می کرد به هزاران سوال، که بی جوابی بهشون، بهترین و آسون ترین راه حله
گاهی ترسی که از نتیجه بدست آمده داری، مانع از رها کردن و رها گذاشتن میشه
به ذهنم اومد که، همین ترسیدن هست که باعث اسیر شدن و در نهایت شکسته شدن میشه
گاهی بایست هم خود رو ، هم دل و روح و باورها رو رها کرد
بایست اعتماد کرد، بایست آزاد گذاشت و همراه شد حتی اگر در نهایت شکسته شد
داشتم فکر می کردم، مفهوم عشق مگر جز رهایی از شرط هاست. روز اول عاشقی برای همه وجود داشته
ولی برای تک آدم هایی دوباره با همون حرارت تکرار شده. رمز سوختن از عشق چیه؟ چرا کسی نمی دونه
شاید بشه به دیوار های ریخته شده اعتماد کرد، شاید بشه رها کرد، شاید بشه شاد بود
اما همه اش نیاز به یادگیری دارد ، به آموختن هرروزه ، و مهمتر یادآوری عادتهای خوب گذشته
گاهی گوهری رو در جاده رابطه ها گم می کنی که نفس وجودیه یک باوره، تا پیداش نکنی حرکت امکان پذیر نیست

بایست به دنبال گوهر گشت، حتی اگر گوهری خونین باشد

0 comments:

Post a Comment