25 August 2002

امشب از انسان بودن آدم ها خجالت کشیدم.
امشب رفته بودم با دوستم سینما.فیلم جدیدی به اسم لیلیا 4-Ever رو که تازه دیروز رو پرده اومده بود رو انتخاب کردیم.از تبلیغاتی که قبل دیده بودم فکر میکردم که باید فیلم عمیقی باشه و آدم رو به فکر بندازه. خوب نه تنها بعد دیدن فیلم فکر می کردیم بلکه مثل همه آدم ها بغض گلومون رو گرفته بود که چرا ؟
فیلم در مورد یک دختر 16 ساله روسیه ای بود که در محله ای دور و فقیر زندگی می کرد و در یک روز زمستونی مادرش که تنها سرپرستش هم بوده معشوقه تازه پیدا کرده اش رو و سفر به سرزمین رویایی امریکا رو به دختر 16 ساله اش ترجیح میده و اون رو تنها در روسه رها میکند.
تنها دوست لیلیا پسر بچه کوچک محله اش وولودیا است.اونا با هم روزگار رو می گذرونند و در ذهنشون ازرو های بزرگ در مورد زندگی راحت تر و شیرین تر رو می پرورونند. کمکم فقر لیلیا رو مجبور به رفتن در کلوب های تن فروشی میکنه و بعد یکی دو روز اون با پسری آشنا می شه که خودش رو حامی و دوست دار لیلیا معرفی میکند. و بعد جلب اعتماد دختر بهش پیشنهاد سفر به کشور سوئد رو همراه با اون میده و اینکه در اونجا زندگی جدیدی براش همراه با کار و پول فراهم کند.خوب لیلیا هم بر خلاف نظر دوست کوچکش که پسر جوون رو قابل اعتماد نمی دونه حاضر به سفر میشه و با پاس تقلبی پا به کشور سوئد میگذارد.
از طرفی دوست کوچک او وولودیا که طاقت دوری و زندگی بدون لیلیا رو نداشته با خوردن قرص به زندگی 14 ساله اش پایان میدهد.
روز اول مردی اون رودر فرودگاه ملاقات میکنه و به خونهای میبرد که از فردا صبح باید آماده کار بشود. صبح زود وقتی لیلیا در حمام بود مرد به خانه میاد و اون رو مورد تجاوز قرار میده. و بعد هم اون رو کشان کشان به خونه مرد های دیگر می برد تا انها هم همانند اون عقده ها و لذت های جنسی شون رو از یک دختر 16 ساله تامین کنند.
لیلیا هر روز چندین و چند بار توست مردهایی که هیکلی 2 برابر جسه ریز اون رو دارند تجاوز روحی و جسمی می شود و هر گونه اعتراض و مقاومتی بکند از طرف رئیسش با کتک مواجح میشود.
و یک روز در خواب وولودیا به لیلیا خبر می دهد که در خانه قفل نیست و اون هم فرار میکند. به کجا ؟؟
آواره و تنها, نا آشنا به زبان تکلم, و آن قدر آسیب دیده و بی پناه.. لیلیا تنها راه نجات خودش را از جهنم جهان پریدن از روی پل و خودکشی می داند.
وقتی دوست کوچکش اون رو از این کار می خواهد باز بدارد به او میگوید: لیلیا من برایت یه هدیه دارم تمام دنیا برای توست لیلیا در جواب می گوید: من این دنیای لجن زار رو هرگز نمی خواهم.
خوب من هرچند توانایی بیان لحظات اشک آور این صحنه های واقعی زندگی روزمره رو ندارم ولی از خودم و همه آدم ها می پرسم :
آیا ما حق داریم اسم خودمون رو انسان بگذاریم؟ به اون خدایی که این دنیا رو آفرید حیوان ها هم این چنین به هم خنجر نمی زنند. این چنین به روح, جسم و ارزشهای یکدیگر تجاوز نمی کنند.
زیاد در مورد فیلم تو اینترنت اطلاعات خاصی نگذاشتند. اسم کارگردان اش Lukas Moodysson است و این هم لینک به توضیحی کوتاه به فیلم LILYA 4-EVER
picture

0 comments:

Post a Comment