خوب این محرم هم تموم شد..با همه سر و صداهاش..با همه این اعتراض هاش..با همه این تضادهاش در علت وجود داشتنش.
اینجا هم محرم وجود داشت..
در مسجدی دور از قال و قیل دولت..دور از پرچم های رنگین و گول برانگیز ترقیب به عزاداری..
راستش من امسال اولین بار بود ;
به هریک از صفحه های پر از خالی در این دنیای مجازی اما با این حال بیان گر واقعیات روزانه سر میزدم می دیدم همه سخن از کارناوال هایی خنده در پشت ماسک گریه می زنند.
باورم اون زمان به تعجب مبدل شد که عکس هایی از روز عاشورا دیدم
.. پسر پسر زیبا با سرهای ژل زده شده..دختر دختر با عینک های دودی تا چشمانشان را بپوشاند.. خیابان ها پر از جمعیت در توهم...
تا به حال کلمات حسین پارتی و ماشین های چرخ زن در محاله های باکلاس با صدای بلند ضبط خود که آهنگ نوحه در آن گوش آسمان را کرمی کند تا عقده سال سال تنگنا برای ابراز ساده ترین عطش های جوانی را نشنیده بودم....
تا به امسال من بی تفاوت نسبت به محرم نبوده ام..
محرمی که در روزگار بچگی ام یاد آور شربت شیرین و با گلاب مادر بزرگ بود. ..مملو از یخ هایی که از شدت سردی گلویت را میسوزاند..
آری دیروز هم محرم بود..
محرمی غریب برای من
هنوز صحنه آن سالها بر روی پرده چشمانم ظاهر میشود !
محرم یعنی جمعیت..سیاهی یعنی آتش..یعنی جمعیت
یعنی شربت های مادر بزرگ.. یعنی چادر سیاه یعنی جمعیت یعنی اشک اشک اشک
محرم برای من غریبی بیش نبود..علتی برای تفکر دوباره بر باور های عمر..
محرم یعنی گریه ها بر پشت بام خانه
یعنی صدای طبل های سنگین..خیس از عرق تن..
یعنی فریاد های یا حسین در آن روزهای بلند و داغ تابستانی
محرم یعنی کودکی ما.. کودکی شیرین ما در تمامی آن تلخی ها...
ولی نه..نه... امکان ندارد....آن روزها محرم تلخ نبود
تنها این سالهاست که همگان ناله از سیاهی آن میزنند و بس..
آری محرم آن روزها فرصت قطره اشک های من بود بر پشت بام خانه.. و امسال
لبخند نیش دارم به پدر :
" برای چه سینه بزنم ؟ برای او که هزاران سال پیش مرد ؟؟ "
محرم امسال هم تموم شد..اما من تا به امروز اینهمه بار از خود سوال نکرده بودم..چه آمد بر سر دین ؟ چه آمد بر سر سنت ؟ کدامین بود باور دل ؟؟
15 March 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment