30 March 2005

badtarin etefagh

::
امشب درس خوبی توی زندگیم گرفتم
روزی که از بهترینها بود ؛ با یکی از بزرگ ترین خبط های من بینهایت به یادموندنی شد.
یاد گرفتم که اگر دل کسی رو شکستم ؛ مسئولیتم رو بر دوش بگیرم و هرگز نگذارم دل آدمی مهم و عزیز از من گرفته باشه.
متاسفم که اینقدر احترام رو فراموش کردم
امیدوارم دل عزیزم نشکسته باشه، و اگر اینطور هست من رو ببخشه و بدونه من مقصر نیستم.
ای کاش همه آدم ها قلبی چون تو داشتند مهربون ترینم
تو بی نظیری
شاید برای همین هست که من رو از خود بی خود کردی و دلبسته قلب بینهایتت

آی لاو یو

27 March 2005

و اما جای شوما بسی خالی ::

تنها میتونم بگم بهترین کنسرتی بود که تا به حال رفته بودم . اینهمه من خواننده و چرنده و پرنده رو رفتم از جلو ملاقات کردم و رقصیدم و باهاشون خوندم ؛ ولی دیشب انصافا چیز دیگه ای بود. از همه جا ایرانی و غیره اومده بودند. بخصوص از کشور های اسکاندیناوی .

علاوه بر اینکه حس شلوغ بودن و خوشی زیادی از اینکه ایول به اینهمه ایرانی بهت دست میداد , دیدن اینهمه خواننده گوگولی مگولی که ممکنه هرکدوم سالی یک بار بیاند و تو زورت بیاد هر بار دونه دونه بری ؛ اینبار همه یکجا جمع بشند کلی دلقشه و ذوق مرگ میکرد آدمو.

و اما قسمت زیبای ماجرا از اونجایی شروع شد که من طبق یک عادت بسیار خفن و اعصاب خورد خاک شیر کن دیر کردم و سه جوان رعنا میخواستند با چماخ دل و روده ام رو بریزند بیرون ! در اتوبان با سرعت 160 تا چنان میگازوندم که گفتم دیگه اگر پلیس اینبار بگیرتم جام توی زندانه ! بعد ازمراسم شریف جای پارک گیر آوردن در راهروهای چند طبقه سالن هنگامه رو میدیدم که داشت واسه هیشکی میخوند ! همه بیرون در حال چس فیل خریدن و شیکم سابوندن بودند ! ما خودمون رو دیرتر از مادر پدر گرام به جایگاه رسوندیم ؛ دوربین فیلم برداری رو تنظیم کرده سپردیم به دستشون و د برو که رفتیم. شیرجه به سمت استخر مورچه های خوشگل و رنگاوارنگ !


جمعیت Posted by Hello

و اما بعد از هنگامه افشین جیقیلی با برادر کپلش و رقاص دیگه ای پرید وسط و چنان همه رو به رقص در آوردند که حال کردیم

افشین Posted by Hello

منصور هم با چهار تا دختر بچه هی خودش رو دیوونه صدا کرد و ما هم به یاد دوستان روانی بسی شادی کرده و جاشون رو خالی کردیم

منصور Posted by Hello
نوبتی هم باشه نوبت اندی خپله و کمربند جوادش بود که کمی اشک از چشمان و کمی فر به قر کمر بیافزاید

اندیPosted by Hello
تا اینجای برنامه دیگه به لاین پنجم خط مقدم صحنه رسیده بودیم

برادر افشین Posted by Hello

این هم آقای صدا و رفتار امـــــــــــید

امید Posted by Hello

و اما شهرام صولتی که بعد از ده سال به سوئد تشریف فرما شده بود کلی با افاده و چیسان فسان همش دو سه تا آهنگ خوند و من در این مرحله از برنامه بر اثر فشار های بیش از قدرت ماورائی و پاشنه کفش های 10 سانتی دیگه هیچ عیشی نداشتم به ندای این آقای خوش تیپ شده سیبیل زده ده سال جوون تر شده گوش بدم

شهرام صولتی جیگرررر Posted by Hello

بعد از این آقا که به زور از روی صحنه پرتاب شدند جمشید باقالی اومد که ازش حتی عکس هم نگرفتم و اما نوبتی هم که باشه نوبت بچه تهرونی شیطون عشق خودمه
شادمهر وورجونک

شادمهر Posted by Hello

چه ویالونی میزنه این بشر

شادشاد Posted by Hello

و در آخر لحظه ای که همه براش منتظر مونده بودند
سلطان آواز و صدا ؛ خواننده سه نسل ؛ داریوش با آهنگ بی نظیر فریاد زیر آب که هنوز بعد از سی سال پس از خوندنش این ابهت رو داره


داریوشPosted by Hello

و این بود قصه این شب ما.
بالا رفتیم دوغ بود، پایین اومدیم ماست بود ، بلاگ ما ماست خیار بود
جای همه دوستان خالی... همه خواننده ها به بچه های ایران سلام رسوندند و از ته دل آرزو کردند روزی در خاک وطن دوباره بسرایند

به امید اون روز...

26 March 2005

وعده امسال ، فکری تمیز و بدون خال ::

عید نوروز در غربت... همیشه به ما خوش گذشته. مثل همون دورانی که در ایران داشتیم. من همیشه خنده ام میگیره از غرغر آدمهایی که از همه چی شاکی هستند. به همه چی نق میزنند و هرگز راضی نیستند. دود همیشه هست و شلوغی. نه تنها توی ایرانش و بلکه زمان عید کریسمس همه کشورهای دیگه هم درست در اوج خریدها و جشن ها غلغله است.

اما عید ما در این سالها همیشه همراه با عید دیدنی های مکرر و بعضلا از خونه یکی همراه با صاحب خونه به خونه دیگری رفتن بوده. عیدی هاش هم اصولا خسیسی هست. هرگز به پای عیدی های مامانی بابزرگ خودم نمیرسه که تو ایران بهمون میدادند. خوب ما رو مسلما خیلی بیشتر دوست داشتند تا این اهالی ارجمند اینورا !
اما دوران قبل و بعد عید خود را چگونه گذراندید ؟؟
قابل توصیف نیست. بسی خاطره انگیز شده و اونقدر خوشی داشته که گاهی ترس میگیرتم :)) از بس که بعد از هر دوران خوشی چنان حال گیری دنبالش بوده کهدوست ندارم زیاد توی بوق بکنمش .

همه الواتی ها از مسافرت زمستونی به فرانسه و شهر بی نظیر پاریس شروع شد که جانشین سفر به مصر شد و ملاقات با رفیق خوب امیر حسابدار و خوشگذرونی های شب تاصبح اونجا و انرژی ذخیره برای چند وقت.
از وقتی هم که برگشتیم هنوز نفسی چاق نکرده بودیم برای روی قلتک افتادن اوضاع روزمره که بهترین اتفاق ممکنه که میتونست برام بیوفته بالاخره به واقعیت پیوست و من از اون روزها تا به الان در رویا و خوشی و ورج وورجه روزگار رو سپری میکنم.
دورانی که قرار بود با خرخونی طی بشه در گونی رفته و فیتیله اش کشیده شد! و در عوض خاطره بر روی خنده و خنده بر روی اشک و احساسات قلمبه شده همه اش در یک کفه ترازو من رو کلی توپ کرده. اونقده که میتونم 13 بدر امسال بپرم وسط میدون ملت باهام وسطی بازی کنند !؟!!
کلی جشن رفتیم. بزن برقص و چلوندن ! که شبا دیگه با التماس به تخت خواب خودمو میچسبونم. پریشب هم باز امت همیشه در صحنه دانشجوی ایرانی سوئد !! در دیسکویی با تعداد غیر قابل باور بالای 450 نفر در هوای باستویی جنان قری دادند که کلی از چربی هاشون آب شد. بعضی ها هم در میوون سینه های بیرون افتاده دختران و کون کپل چاقالوشون شیرژه ها می زدند!!

امشب هم ا ز ساعت 18 با خیل عظیم ایرانیان که شاید از مرز 10000 نفر هم بگذرد می پیوندیم و در بزرگ ترین کنسرت برای ایرانیان در سوئد جای همه دوستان رو خالی میکنیم. از قبل اخبار جشن امشب بهم رسیده و من کلی دلم رو صابون زدم که خیلی خوش خوشانم بشه !
http://www.biroon.se/1384.html
با ماشین جونم چهارتای میگازیم به سوی رهایی از شر تمامی قرهای گیرکرده و به امید اینکه هرکی رو در تمام این سالها در اینجا شناختیم امشب در گلوبن ملاقات کنیم.
و از قرار معلوم و از زرنگ بودن اینجانب برنامه after party بعد از مراسم کنسرت هم جور شده که بریم یه دور دیگه با شادمهر جونم دست در دست عکس بندازیم و در بقل منصور برای گل روی منا جوووون یه قر بیاییم

آخ که من چقدره پز دادم!! وااااااااااای دلم
خیلی وقت بود ننوشته بودم واسم سخت شده فارسی نوشتن.
عید دیدنی ها بازم بهتون خوش بگذره. آجیل کمتر بخورید.
عیدی به منم بدید ! گناه دارم آخـــــــــــــــــــــــــه
:*

در آخر یادم رفت اینجا ثبت کنم که امسال من به خودم قول سال دادم که در این سال جدید یاد بگیرم دیگه فکر نکنم ! از کمتر شروع میکنم و سعی میکنم به هیچ برسونمش ! یعنی میخوام بالاخونه رو بدم اجاره مرخصی خــــــــــــــــــــــــــــــــــــلاص از شر هرچی آینده نگری و کوفت درد یرقان راحت شم
بیــــــــــــــــــــــــــــخیال داداش !!

19 March 2005

عزیزان همه با هم بخونیم که امشب شبه عیده... ::

حاجی فیروز اومده Posted by Hello


یک سال گذشت و نفهمیدیم باد از کدوم سو وزید
وقت سراییدن بهاریه و خاطره نویسی از سال گذشته و آرزوهای آینده رسیده
یه همین امشب رو داریم تا باز دعا کنیم و امید ها رو سرزنده کنیم.
که باز به خوبی ها فکر کنیم. که از روزهای سخت که گذشت درس بگیریم.

سال 1383 هم مثل باد گذشت. انگار فرصتی برای کودکی کردن باقی نیست.
دوست داشتیم روزی باز هم در خانه شعر ای ایران می سرودیم و عید دیدنی ها به ذوق آجیل خورون ها و عیدی گرفتن ها و مشق های پیک شادی روز 13 به در خنده رو از ته دل بر لبامون بنشونه.

در سالی که گذشت با همه گریه هاش و خنده هاش ، درس زندگی خم های پیشونی ام را بیشتر کرد و مرا با وجود انزجارم از بزرگ شدن کمی بزرگ تر و عاقل تر کرد. کمی محتاط تر و کمی سردتر. کمی ترسوتر در دلبستگی هایم و کمی نزدیک تر به اصلیت ام.
سالی که گذشت خوب بود. همراه با همه آرزوهایی که در گردباد طوفان شد و رفت. بر شانه باد سنگین نشست و به دوردست رفت. سال آرزو های جدید فرا رسید تلاش برای تحققشان.

برای خیلی ها دیگه آرزو کردن بچه گونه شده. دیگه رویا دیدن حتی در خواب هاشون هم در دسترس نیست.
دلم میخواست روزی قدرتی پیدا میکردم تا همه انساها رو به آرزوهاشون میرسوندم.

امشب شب عید هست و هر سال احساس میکنم سختی ها بیشتر میشه.
فردا باز کناز سفره تزئین شده میز عید کنار مادر و پدر و خواهرم مینشینم و دعای عید میخونم. شیرینی سال نو و شیر داغ میخورم. به دعای خیر پدر و سخن همراه با لبخند کوتاه مادر گوش میدم. در دلم از خدا میخوام همیشه همه عزیزانم رو سلامت نگه داره و شادی واقعی رو بر دلهاشون بنشونه.
در دلم از خدا میخوام نرسد هرگز روزی ...کنم عید را فراموش.

سال 1384 مبارکPosted by Hello

صد سال به این سال ها باد....عید شوما مبارک
همه با هم بگید حالا باز... عید شوما مبارک
سال نو بر همه دوستان عزیز و غریبه های این دنیای دیجیتالی مبارک

:*

عزیزان همه با هم بخونیم که امشب شبه عیده

این آهنگ رو از وبلاگ کتبالو عزیز میگذارم که واقعا دوست داشتنی و خاطره انگیز است

15 March 2005

آخ جـــــــــــــــــــون چهارشنبه سوری ::

امسال هم جشن چهارشنبه سوری و بساط بشکن و ترقه براهه. جای شوما خالی ما میریم از سر شب تابوق بوق نیمه یه خورده بلمبونیم و برقصونیم.
البته همیشه امید هست که خوش بگذره :) یهو مراسم بهم بریزه بد چیزیه

امسال بدجوری خوش میگذره. رفیقان همه جمع و ما آماده قرررررررررر
عکس میگذارم
فعلا »



سرخی تو از من ؛ زردی من از تو
...................................................................
بوی دودی گرفتم که شب به زور خوابم برد. مراسم چهارشنبه سوری امسال اینجا مثل هرسال با هماهنگی یکسری انجمن ها و گروه های تنظیمات و تدارکات برگذار شد. توی برف و سرما همه توی هم قل می خوردند. روی سن مسابقه بهترین رقاص و دور تا دور زمین جمعییت.
مثل ایران نیست که بمب اتم بزنند جلوی پات و مرگ رو ببینی ! 7-8 سال پیش که ما هنوز در سور و ساط مراسم ایران شرکت میکردیم از وحشت شیشه های شکسته و دودهای باروتی شونصد تا تار مو سفید میکردیم. دیگه الان که همه یه جورایی رم کردند اونور انگار !
اما سوئد کمی تا قسمتی آدم وار جشن میگیرند. لااقل میدونیم شب سالم میرسیم خونه.
امسال کمتر از هرسال بود. انگار یک سری تحریم کرده بودند؟! اما ساعت 18 که ما نبودیم بته های 30 متری آتیش درست کرده بودند و بعدش اون بته ها کوچیک شد و آماده واسه پریدن از روش.
اینجانب هم این سنت دیرین رو به جا آورده و بعد از پرش و فرود روی زمین همچین با کونیــــــــــن شاپالاق خوردم زمین که رنگ و روی همه تماشاچی ها پرید :)) نمیدونم الان یه جاییم کبود شده یا نه !
امسال از هر سال شیرین تر بود. چون عزیزی کنارم بود. از روی آتیش که پریدم شعر رو خوندم و آرزو کردم.
...
اینجا هم چند تا عکس از مراسم دیشب

13 March 2005

سالی نو همراه با بهاری سرسبز تر از همیشه در انتظار است::

مدتهاست دست به قلمی نبردم. انگار همه ذهن من خالی از کلماتی است که اگر به اسارت مکتوب در بایند ، جنگی میان ابر های سیاه خفگی راه می افتد.

انقدر روزها و شبهای عمر سریع میگذرد که برای استواری زیر فشار گذر ثانیه های فنا میبایست درس آموزش مرگ ذهن را فشرده پاس کرد.
منِ آغشته در خون تفکر و نگرانی و اهمیت به سرنوشت ؛ اینچنین ناتوان از پس برامدن همراهی این ثانیه ها شده ام که حتی درد هم چاره ای برایم نیست.
تحویل سال و تحویل روح و سرنوشتی نامعلوم. تحول رنگ زندگانی که انگار فردایش سخت تر از روز گذشته بر پیکر من تازیانه وار قصه عبرت از مادیات و کائنات مینوازد.

میدانستم. همیشه از بچگی میدانستم روزی سرنوشت در خانه کودکی مرا میزند تا میان بازی های حرفه ای اما خوف آورِ صحنه دست و پا در دنیای بزگ سالی ، روزی میبایست چنگ بر دامن تلخی شیرین مرگ رویاها زنم و همزمان خویش را به بال پرواز به سوی حقیقت سپارم و یا بر روی خاک سرد باقی بمانم در انتظار پرنس اسب سوار نجات!!!

صدایم و گونه ها قهقه خنده در میان سیل اشک و گهگاه کولاک برف سفید پشت پنجره.
همه اش خاطره است که برخلاف همیشه دیگر نمی نویسم. رویاهایی که تحقق می یابند را از ترس از دست دادنشان با حسرت لمس میکنم.
ترس از اینکه خوبی ها تمام شود. ترس از آنکه بروند. مهربانی ها همراه با مالک و خالقشان از روزگار من محو شوند و در آخر من باشم و دنیای افسوس و حسرت.
میدانم همیشه جای جبران هست. همه هرگز زمان کافی نیست.

سالی نو در پیش است. سالی که اگر همه رویاهایم تحقق یابد آینده درخشانی را در خواب و بیداری هایم میبینم.
سالی نو در پیش است ، نوروزی که در آن میبایست از دوست وآشنا و قدیمی و عشق یاد کرد.
سالی نو در پیش است ، بهاری که در آن قدمی بیش به دنیای مسوولیت و بزرگ سالی پا میگذارم.

دلم برای شعر گفتن ها تنگ شده. برای بوسیدن همه.
برای عیدی لای قرآن مادر و سخنرانی سالیانه پدر
برای آغوش نرم خواهر و
برای قلبی که ازحرارت عشق دوباره خون ریشه هایم را در جریان اندازد


جشن چهارشنبه سوری هم نزدیکه. جای شوما اینور آب خالی... جای ما توی میهنمون بسیار ...پوشالی