آنان که از دل عشاق بر میایند...
بر گونه های سیلی خورده..
از اشک های غمگساری..
غمگساری از برای وفاداری..
نمی دانیم هیچکداممان..
چه زیبا خوشبختیم..
و دم به دم از تاریکی ها مینالیم..
من نیز گلایه ها دارم..
ولی نه از برای آنچه رخ داده است..
از برای آنچه خود مانع میشویم..
تبلور آن شکوه که که زاییده یک احساس است
که از سالیان ها آن احساس را ..
عشق خوانده اند....؟؟؟
من به بودنش نيازمند شدم...
وقتي كه ديگر ، رفت ...
من به انتظار آمدنش نشستم...
وقتي كه ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد ،
من او را دوست داشتم ...
وقتي او تمام كرد ...
من شروع كردم ...
وقتي او تمام شد ... من آغاز شدم...
و چه سخت است تنها متولد شدن .
مثل تنها زندگي كردن است ،
مثل تنها مردن .
تشکر از دانیال
0 comments:
Post a Comment