08 June 2003

خوب سلـــــــــــــــــــــــــــــــــام به همگی.
این چند روز سرم حسابی شلوغ یلوغ بود هم کار و هم خوش گزرونی زیاد بوده. واسه همین داره کم کم میزنه زیر دلم قلمبه شه بادکنک شه بره هوا. !!
اول از همه که فارغ التحصیلی نیکو خواهر اینجانب بود. روز جمعه. ما هم طبق آداب و رسوم اینجا.. اون روز دست جمعی با همه فک و فامیل و خانواده رفتیم دم دبیرستان ایشون. اونجا منتظر بودیم تا راس ساعت 12 ظهر ولشون کنند بیرون از مدرسه.
تو سوئد رسم هست که موقع دیپلم گرفتن یک مراسم مفصل اجرا میشه برای شاگرد ها. بعد روز آخر که دیپلم رو میگیرند همه لباس های مخصوص میپوشند. پسر ها اصولا سیاه دختر ها هم سفید. همه هم کلاه قشنگ دیپلمه ها رو سرشون میزارند. و آماده میشند که با ماشین های مخصوص که خودشون از قبل تصمیم گرفتند چی باشه سوار بشند و برند توی شهر بگردند و به همه خبر بدند که دیگه 12 سال درس خوندند و شاهکار کردند.
خلاصه یک سری میرند برای خودشون کابرولت و ماشین های سر باز میگیرند. یکسر قایق وصل میکنند. یکی میره دوچرخه میگیره. ولی اکثر اونهایی که دوست دارند جمعیتی باشند و با دوستای دیگشون. میرند کامیون های بزرگ سرباز میگیرند اجاره ای. بعد تزیین میکنندش با بادکنک و برگ و شاخه سبز و پرچم و پارچه های نوشته شده. بعد هم یه دم و دستگاه ضبط و موسیقی خفن میندازند توش و میپرند د برو که رفتیم.
با این ماشین ها میرند تو خیابوناشون و شلوغ بازی و جیغ و هوار. این چند روز که مراسم فارغ التحصیلی اجرا میشه همه هم مراعات میکنند. قانون هم به سختی روزهای عادی اجرا نمیشه. خلاصه همه حال میدند.
بعد از این مراسم هم اکثر خانواده ها برای بچه هاشون و فامیلا ها و دوستانشون تو خونشون جشن میگیرند و شام و مهمون بازی. البته هر کس به نوع خودش. آخر شب هم خود اون کسی که جشنش هست به قول سوئدی ستودنتش هست میره با رفیق رفقای مدرسه ایش یه دیسکویی جایی که مدرسشون قبلا رزرو کرده جاش رو.

خلاصه اینطور بگم که..بهشون بد نمیگذره.
من هم یک سری عکس گذاشتم. هم از نیکو.هم از دوستاش و هم این مراسم.
الان هم چند سال هست این خارجی ها رسم و مد کردند که همه با کامیون هاشون میرند سمت فونتن مرکزی شهر و اونجا میپرند توی آب. اونجا هم تا جون دارن خودشون و سایرین رو خیس و موش آب کشیده میکنند.

وای من مردم. برم که دارم میسوزم. کباب شدم ذغال شدم رفت از بس این چند روز آفتاب گرفتم
چی کار کنیم دیگه ! عقده ای شدیم از بس آفتاب ندیدیدم تو این قطب شمال































0 comments:

Post a Comment