گفتم تو چرا دور تر از خواب و سرابی... خواب و سرابی !
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی.... اما تو نقابی !
فریاد کشیدم تو کجایی... تو کجایی ؟
گفتی که تنم کن تو مرا ...تا که بیابی !
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش هم فکر خطر باش
هر منزل این راه .......بیابان هلاک است
هر چشمه سرابیست.. که در سینه خاکست
در سایه هر سنگ اگر.. گل به زمین است
نقش تن ما نیست. که در خواب کویر است
در هر قدم از خاک هر شاخه سر راه
در هر نفس آزاد ..هر سایه صد باد
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
...................... مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
............... هم فکر خطر باش
گفتم که عطش میکشدم...... در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش. .سر و پا
گفتم که نشانم بده .....گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترین... قلب تو دریاست
گفتم که در این راه........... کو نقطه آغاز
گفتی که تویی تو...... ..خود پاسخ این راه
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
...................... مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
............... هم فکر خطر باش
26 June 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment