11 June 2003

* دماغ بالا !

امروز توی قطار نشسته بودم به سوی خونه بعد از یک روز بلند و کمی خسته کننده.
رو صندلی دست راستم اون طرف واگن یکی خانم تقریبا پیری اومد سوار شد. از همون لحظه که نشست با یک افاده ای کیسه خرید هاش رو که از سرش عروسک هم بیرون زده بود گذاشت روی صندلی کناریش. بعد هم با عشوه پا روی پا انداخت. تا اینجا اوکی. ولی چند وقت گذشت من که داشتم دید میزدم ایشون رو دیدیم چرا این سرش رو هی میگیره مثل پوزه گرگ بالا ! جوری که من تو موهای سوراخ دماغش رو هم میتونستم ببینیم " ها ها ها منظور رو که میگیرید."
خلاصه کمی توجه کردم ببینیم ایشون به چی خیره شده ! گفتم لابد منظره ای چیزیه ! دیدم نه خــــــــــیر. به گوشه بالای وگن خیره شده و میترسه که اگه نگاهش به کسی بیوفته یه وقت سارس بگیره !
من دیگه رفتم تو نخ این خانوم پاتال. یعنی پیر بود.بالای 60 رو داشت. ولی از نظر جسمی خیلی سرحال بود و قیافه هم ردیف. حالا که توجهم بهش جلب شد دیدم بــــــــــــله .. بیخود نیست پیرزنه صورتش رو پایین هم نیمیاره. از اون آدم های از دماغ فیل افتاده که به عمرشون سوار قطار نمیشند.و همیشه با ماشین شخصی اینور اونور برو. تو گردن دستمال گردن حریر همرنگ کت و دامنش. بارونی بهاری فلان جنسی و چتر بهمان رنگی و مارکی.
گفتم آهـــا پس که اینطور.

من اول کمی نگاش کردم. گفتم چی کار کنم حال بدم بهش. وقتی که متوجه نگاه من رو خودش شد. شروع کردم ادای خودش رو در آوردن. یعنی من هم صورتم رو تا جای ممکن گرفتم بالا طوری که به همه بفهمند منم دماغ دارم. بعد هم اخم غلیظ و ابرو بالا پایین و افـــــــــه رو که دیگه نگو از همه باحال تر زل زدم تو یه گوشه آهنی و قراضه و سیاه واگن قطار. حالا داشتم از خنده میترکیدم. ولی سعی میکردم جدی باشم. خلاصه تا قطار برسه دم مرکز شهر من گردن درد گرفتم ولی ادا و تیپ باحالم رو حفظ کردم.
دیگه موقعش بود. دیدم این پاتال خانوم نمیخواد از جاش بلند شه. گفتم نو پرابلم. الان یه حالی بهت میدم که تا آخر مسیر کف کنی.

پاشدم که از در برم بیرون رفتم جلوش. برگشت نگاه کرد و با لبخند مصنوعی معروف پنبه سر بری اینجا نگاه کرد که یعنی بله جانم !!؟

گفتم : Kan jag fråga en sak ? میشه یه سوالی کنم
پاتال :Ja بله
منتقد : ?? Hittade du den پیداش کردی ؟؟
پ : چی ؟ متوجه منظورت نشدم
م : میگم اونی رو که اون بالا دنبالش میگشتی پیدا کردی
پ : سکوت
م : به انگلیسی The colour and the clothes don´t make people more proud and worth than the others !!
کمی بیا پایین از اون طبقه تا بفهمی رو زمین چه خبره !
گفتم که بهش فکر کنی !
چشمک
پاتال : خمــــــار و جا خورده !!

0 comments:

Post a Comment