20 August 2003

دارم این جمله ها رو میخونم
هیچ وقت فرصتی نداشتم تمام قصه رو بخونم
وقتی مریم اون دفتر کوچیک مسافر کوچولو رو بهم هدیه داد امسال...
باز من به یاد کارتون مسافر کوچولو افتادم که خیلی بچه بودم تو برنامه کودک میدیدم
باز من به یاد اون متنی افتادم که خونده بودم و برای به ستاره نوشته بودم
باز من به یاد ستاره خاموش شده ام افتادم و با اشک... شبی براش آخرین حرف هام رو مکتوب کردم و روز آخر بهش هدیه دادم
باز من امروز شازده کوچولو رو خوندم
و فهمیدم ِ
من چه بزرگ تر از گذشته شدم
تو این شش هفته که به اندازه تمام 2 سال گذشته من رو پر از انرژی کرد..
من خندیدم ِ
گریستم ِ
ولی بزرگ شدم


نه بزرگی همجنس آدم ها
چون جنس من هرگز بزرگ نمیشه
بر عکس تمام نهال های دنیا که همیشه درخت میشن
ریشه های من تنها سفت تر میشه
تنها برگ هام سبز تر میشه
و قلب و روحم آبی تر...به رنگ روسری ام....



من امروز فهمیدم بزرگ شدم
ممنونم ازت پیشی عزیزم ِ که وجود داشتی
تا من مرز های خودم رو بسنجم
تا من ببینم صدای ادعا های من تا کجا میرود
تا بفهمم من در مقابل گلم مسئولم


جز با دل هيچی را چنان که بايد نمی‌شود ديد. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بيند
-ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای
برای آن که يادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلمَم.

0 comments:

Post a Comment