* دوخط موازي
دو خط موازی زاييده شدند.پسركی در كلاس درس آنها را روی كاغذ كشيد.آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم آفتاد و در همان يك نگاه قلبشان تپيد و مهر يكديگر را در سينه جای دادند.
خط اولی نگاهی پر معنا به خط دومی كرد و گفت: ما ميتوانيم زندگی خوبی داشته باشيم...
خط دومی از هيجان لرزيد.
خط اولی:...و خانه ای داشته باشيم در يك صفحه دنج كاغذ...من روزها كار ميكنم.ميتوانم خط كنار يك جاده ی متروك شوم... يا خط كنار يك نردبام.
خط دومی گفت:من هم ميتوانم خط كنار يك گلدلن چهار گوش گل سرخ شوم.يا خط كنار يك نيمكت خالی در يك پارك كوچك و خلوت! چه شغل شاعرانه ای...!
در همين لحظه معلم فرياد زد: دوخط موازی هيچوقت به هم نميرسند و بچه ها تكرار كردند
دوخط موازی هيچوقت به هم نميرسند
ین جمله ها رو من برات نگفتم ؟؟؟
29 August 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment