چرا همه حس های خوب زودی از بین میره
حتی احساس آرامش
روزی که با خنده و نشاط صبحگاهی شروع شده باشه.. نفس تازه ای که از پیاده روی در فضای سبز صبح توی همه ریه هات نفوذ کرده باشه..
تموم ساعات تلاش میکنی..همه جونت رو روحت و فکرت رومتمرکز میکنی رو اونچه میبایست مهم باشه
از همه اونچه به نظر زیادی میاد دوری میکنی تا بیشتر به نتیجه برسی
آخر شب که میشه..دیگه جونی واست نمونده بس که از روی همه موانع سخت و بالا بلند هر روزه پریدی..
میری رو تختت میوفتی..به لیوان شیر میریزی و از شدت سرما میری زیر پتو تا کمی جون برگرده به رگات
و در نهایت میبینی که همه انرژی از دست رفته ات مال دلتنگی هست و بس
همون درد بی درمون همیشگی...
وای بر ما انسان های این زمین خاکی..
کی میشه من پرواز کنم
هان ؟ کی میشه...
02 October 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment