27 January 2004

?BROKEN-HEARTED; Anyone Cares about your's

?How do you know what a broken heart seems

?feels

no way

?wanna be sure

!!yea right
1
2
3
4
5
6
7


!you see

you don't know

BROKEN-HEARTED


A Hero

...named


,There is the need of heroes in our life
,like you my HEART
,to save our heart
,from not going up in smoke
.to give it blod and breath

,You have saved my heart
,You are my hero
.You are my HEART


26 January 2004

delshode

احمد باطبي ؟؟ چه بلای سرش اومد..

delshode

24 January 2004

خدا

:: پروردگار
میگم شوما یه سری کارتون به این خونه خداوند رسیده ؟
یه نگاهی اینداختم به نظریات بندگان !! دیدم اوه اوه..انگاری همه این بنده های خلف و نا خلف منتظر یه همچی روزی بودند که دستشون به این خدای پرورگار عالم و عالمیان برسه
چه اه و فغانی ! چه داد و بیدادی
چه فحش فحش کاری هایی !!
کی نیست بگه آخه تو شدی خدا!! اینقده کرم میریزی جون به لبمون میکنی !
ناسلامتی ما بنده ایــــــــما

راستی..شوما اگه الان خدا جلوتون نیشیسته بود چی میگفتید بهش ؟

من بگم..من بگم ؟؟
میگفتم ای خدا..عاشقتم آخه منو عین فرشته هات آفریدی
هم بهم زیبایی صورت دادی و هم سیرت.
خیلی مهمه به عنوان بندت خودم رو دوست داشته باشم حتی بپرستم
آخه اینجوری میتونم برای بهتر زیستنم تلاش کنم
اینجوری همه دنیا رو با اینکه اندازه بی نهایت هست میتونم دوست داشته باشم
هروقت سخت شد نفس کشیدن دنیا رو قد یه توپ قلقلی ببینم که روی نوک سوزن کوک زنی داره میچرخه
آخه خدا خودت میدونی من چقده آدم های دیگه رو که اسمشون رو مثل من بنده گذاشتی دوست دارم
خدا تو که همیشه میدونستی من یه ستاره روی زمین اتم ، گاهی چرا کرم میریزی و حالم رو میگیری ؟
مهم نیست من نوعی رو هم قلقلک بدی..ولی آخه خدا جونم دل نازک من طاقت دیدن اشکای بقیه هم نوع هام رو نداره.
راستی خدا تو خودپرستی ؟ یعنی چطوری دلت میاد ما ها رو طوری به هم وابسته کنی که نتونیم بی وجود قلبی نفس بکشیم..درصورتی که هر وابستگی به هرچی بایست از بیخ و بن ریشه کن بشه
ببینم تو که مدعای خلقتی..میشه بگی این هابیل و قابیل جریانشون چیه ؟ کی کی رو کشت و بعدش کلاغ رو اختراع کردی بیاد یادش بده دونه نوک بزنه و گرگه بیادگوشت بخوره ؟

راستی خدا یه سوال اساسی..
عشق دیگه چه جونوری بود انداختی به جون ما !!

خدا..میدونی تا آخر عمرم هم ازت سوال جواب میخوام..
پس بیخیال..همون بهتر که اون بالا مالا ها باشی دست کسی بهت نرسه
خدا تنها بگم مثل بچه لاتا مخلصتیم..
دوست داریم خدا
هممون دوست داریم
کاری کن دل همه بنده هات پر شادی بشه
پر خنده

خدا بهت از روی همین زمین سرد قول میدم..روزی که من به هدفم رسیدم..هدفی که محرمه بین دل من و دل تو..قول شرف میدم به همه بنده هات کمک کنم..تا اون ها هم تا ابد لبخند بزنند..
خداجون همین الانشم همه اشک های تنهاییم برای خاطر تنهایی اون هاست..
خودت میدونی خدا
..پس کمکم کن
که لذت دنیای تو تنها به دیدن لبخند بنده هات هست و بس

بوس بوس خدای مهربون من
خیلی دوست دارم خدا
خودت میدونی ای بارالله
:: امشب خیلی حرف دارم
از خاطره
از آرزو و زورگویی خدا
از دل عاشق یار
از دست نوازش پدر
از لبخند تلخ پشت سرمای تنهایی
از بچه ناخواسته نطفه شده
از زمستون پایان یافته، بهار پر زبارونم
از تو
از من
از او

از این معما که حل گشت..آن صباح که لب بر لب نهادم
از امشب دیگر مینویسم
از خوبی خدام
از زیبایی خودم
از بهشت دنیای و کثافت تنهایی
از تو
از من
از او
از ما


..

(البته در خواب:))
::من از اول میدونستم دردمون مشترکه :)

وای وای وایــــــــــــــــــــــــــــی
وای وای وای
وای وای بازم وای !!!

یکی میدوتونه بگه چرا من وای ووی میکنم ؟؟

●(خداي تو ايستاده با خط کش مي‌گويد؛ تو اين طرف کلاس، تو آنطرف کلاس!)


چگونه دوستت دارم؟
دوري،‌من اينجايم تو اينجا نيستي، هر جا که باشي اينجا که نيستي. نمي‌بينمت، زيبايي وجودت چشمانم را نوازش نمي‌دهد. صدايت موسيقي‌ست، آرامش مطلق است، من اما آرامش نگاهت را مي‌خواهم. مي‌خواهم لباس ابريشم بپوشم، نگاه کني، بگويي زيبا شده‌ام. ريش بگذاري، بگويم زيبا شده‌ايي. نمي‌گويي اما، نمي‌گويم اما، بگويم هم باور نمي‌کني. اينجا که نيستي، نمي‌بينمت.
من اينجا پشت در خانه مانده‌ام، کليد ندارم. همسايه خانه نيست. هيچکس نيست. در برف سرد مي‌لرزم، تو آنجا روي اينترنت روزنامه مي‌خواني.... تو آنجا خوابيده‌يي، من اينجا ورزش مي‌کنم عرق مي‌ريزم، تو بيدار مي‌شوي من نمي‌گويم سلام، صبح بخير. من خسته خسته برمي‌گردم خانه، نمي‌گويي خسته نباشي ورزشکار! نيستي، نمي‌بيني.
سرما مي‌خوري، برايت سوپ نمي‌پزم. تب مي‌کني، دستم را روي پيشانيت نمي‌گذارم، دستم به پيشانيت نمي‌رسد. نوازشت نمي‌کنم... من اينجا غصه مي‌خورم، اشک مي‌ريزم، با سر انگشتانت اشکهايم را بر نمي‌داري. انگشتانت به اشکهايم نمي‌رسند. اشکهايم قطره قطره مي‌چکند روي زمين، گل مي‌شوند، حرام مي‌شوند. دوري، نيستم، نيستي.
پيشانيت را بوسيدم، اصلا نفهميدي. برويت لبخند زدم. نديدي. ديدي؟ چگونه دوستت دارم؟


همش میخوام به این دختره یه ایمیل بزنم بگم از وقتی قبل ایران رفتنت یه چیزایی مینوشتی گوشی دستم بود و بعد که اونجا بودی و نوشتی که برگشتی و میخوای فراموش کنی..و حالا مدتی هست عاشق وار مینویسی
بایست باهات اختلاط کنم// فعلا بوس واسه این متنت.

ادامه اینم بخونید :

فقط امروزه که يکي رو نمي‌بيني، ولي هر روز تو زندگيت هست. عاشقش مي‌شي ولي اصلا نه ديديش نه مي‌بينيش. همش هم تقصيره اين ياهو مسنجره با اون صورتکاي مسخره‌ش که همه رو شبيه به هم نشون مي‌ده.
همين ماهايي که نديده عاشق مي‌شيم و عاشق مي‌مونيم، فردا مي‌ريم تو کتاباي درسي و شعر و تاريخ.

22 January 2004

:: لحظه اي قهقه در ولکده

ببین بجای اینکه همینجور وایستی فحش نثار من کنی که فلان شعر و جک رو از فلان جا بلند کرده ؛ بشین دو تا جک و کس شعر باحال واسه این وبلاگ ایمیل کن تا با اسم خودت بذارم اینجا که فردا نگی فلانی تمام سروده های بنده رو بلند کرده. البته خودت خوب میدونی بیشتر این اشعار صاحاب نداره، من هم از یکی شنیدم؛اونم از یکی دیگه و همینجوری دهن به دهن شده تا به اینجانب رسیده...پس لطفا شما هم که در عصر الکترونیک هستین هر چی کس شعر میشنوین ایمیل به ایمیل کنین. قطعا خوندن و شنیدن #@ شعر بی ادبی و بی نزاکتی و لودگی نیس! چونکه اینا هم قسمتی از ادبیات ما هست. ادبیاتی که غالباً پیام خاصی ندارن و فقط باعث میشه حضرت عالی یک خنده ایی بکنی و دلت وا شه! پس هیچ احساس شرم نکن و این وبلاگ رو به بقیه دوستات هم معرفی کن! هر چی خواننده های اینجا بیشتر بشه؛اشتیاق من هم واسه نوشتن بیشتر میشه،خدای نکرده بنده مثل خیلی از وبلاگرهای دیگه دیوانه تشریف ندارم که واسه خودم وبلاگ بنویسم!(یعنی با خودم حرف بزنم) چونکه بیشتر این #@ شعریات و جوکهایی رو که اینجا مینویسم خودم بَلتَم! چمنتیم! پسرک پدرسوخته.


* سئوال: تفاوت قانون سوم نیوتن با زن چیست؟
پاسخ: نیوتن میگه اول کنش بعد واکنش ولی زن رو اول واکنش بعد بکنش!



* Iran girls at Sex:
oooooh, yes baby mmmmm....yessss ahhh...baby yessss .....oh baby, YAVASH BABY...eeeee....DE ....AHHHHHH
HOOOOSH HEYVOOON! JER KHORD....CHETE? MALE NANAT KE NIST


* دلبـرا! دل به تـو دادم كه به مـن دل بدهي
نه كه هي قر بدي و پشت سرت ول بدهي!

21 January 2004

:: من مال تو :: تو مال من

دلم میخواد همه جای دنیا داد بزنم
هر اونچه توی دلم جا خوش کرده رو از رو زمین به قلب ابر آسمون بسپارم

زیر سایه خیالی کم کمک چشماشو بست / یه دو کفتر چاهی روی شاخه هاش نشست
اولی گفت اگه بارون باز بباره تو کویر/ دیگه اما سر رسیده عمر این درخت پیر
دومی گفت که قدیما یادمه کویر نبود / جنگل و پرنده بود و گذر زلال رود

یه درخت خشک و بی برگ میون کویر داغ / توی ته مونده ذهنش نقش پر رنگ یه باغ
شاخه سبز خیالش سر به آسمون کشید / برو دوشش همه پر شد ز اقاقی سپید

از تپش قلبی که برای صدای تو میزند چه سرمستم
از ای کاش برای فردا و امروز مغرور
و لبخندم رو تو نمی بینی وقتی میشنوم میگی

هرگز نمیگذاری برم
..
..
..

:)


::

Everything's purrrrrrfect
Just SMILE :)

:: چه تنها و چه بی یال..کیست که فراموش کند

شاید هرگز روزی نرسه روزهای ورق خورده رو به یاد بیارم..شایدم مثل تا به امروز هیچ ثانیه از جلو چشمم محو نشه
میدونم خراشی که بر دلی زده شه..پاک نمیشه
هرگز...


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است

کسی سربرنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد نتواند
که ره تاريک و لغزان است .
وگر دست محبت سوی کس يازی
به اکراه آورد دست از بغل بيرون
که سرما سخت سوزان است.

نفس کز گرمگاه سينه می آيد برون ابری شود تاريک
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس کاينست ، پس ديگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور يا نزديک.



چه تنها و بی یال..آری سرها در گریبان است و ما در چاره رهایی
دیر یا زود..اما بهارم نیز میرسد.
ننگ بر او که روسیه ماند..

I'm never ever gonna forgive you

20 January 2004

:: ناموس کجاست ؟

جدا از اینکه میگم منم دلم میخواست الان ایران بودم !
الاهی کوفت هرکی بشه رفته.. :)

از بین این نقاشی های این گالری که پژمان معرفی کرده اینا رو من بیشتر پسند کردم ؛)


بشه کوچولوها فوضولی نکنن لطفا










Temptation Island جزیره محک وسوسه های شهوانی و عشوه گریهای اغوا کننده است
کدامین عاشق و معشوق اند که خود را پیروز میدان مبارزه با هوس" روحی و جسمی" میدانند ؟

جازه هست حالا یه جوک بگیم ؟ بی ناموسیه ها! ( داخل پرانتز جای ندا افکار پراکنده خالی..چند شب پیش آرشیوش رو میخوندم ترکیدم از خنده از دست حرف هاش
یادم افتاد این جمله رو هم بگم..
این روزها دیگه کسی از حرف دلش نمینویسه،
اینروزها همه تنها از تظاهر مینویسند..از پشت ماسک ترس اشون. باز شده این خونه محلی برای اعلامیه های دولتی و دعوا های کوچه بازاری.
دیگه کسی نیست از درد لب تو لب پشت در خونه مادربزرگش بنویسه یا از چشمک به معلم کلاسش،
یادمه حرف خوبی زد وقتی گفت دیگه این حرف ها که نوشته میشه واسه سرگرمیه،
حرف دل رو هرگز کسی نمیخونه،
اون ها هم میبایست خاک بخورند !
بی خیال..شوما جوک ات رو بخون :)


يک روز يک خانمه ميره پهلو دامپزشک، می گه لطفا من رو معاينه کنيد. دکتره ميگه خانم من دامپزشکم. زنه هم می گه برای همين اومدم اينجا. صبح که از خواب بيدار می شم اخلاقم عين سگه، تا ظهر مثل خر کار می کنم و بعدش هم مثل گاو می خورم و بعد از غذا مثل خرس می خوابم. شب هم که شوهرم مياد خونه بهم می گه چطوری موش موشی!!

***
پسره با دوست دخترش مشغول كار خير بوده، دختره خيلي حال ميكنه، ميگه: عزيزم... بعد ازدواج هم اينجوري بهم حال ميدي؟ پسره ميگه: آره عزيزم... البته اگه شوهرت بيخودي گير نده!

***
يک بار عربه داشته با دوچرخش می رفته که يک دختر خیلی خوشگل میاد و میگه میشه من رو تا سر کوچه برسونی؟ عربه هم می گه باشه و دختره که يک دامن کوتاه هم پوشيده بوده، می شينه روی ميله وسط دوچرخه و براه ميافتند. وقتی که می رسند به مقصد، دختره واسه اينکه لج عربه رو دربياره می گه: تازه، دلت بسوزه!! من شورت پام نبود!!!
عربه هم ميگه: اه؟ دل خودت بسوزه چون دوچرخه من هم ميله وسط نداشت!!


خوب اینجوری که از این پست امروز لو داده میشه..همه میفهمند که ما از امروز دانشگاهمون شروع میشود !!!!!!
پس پیش به سوی امر خیر و ثواب دنیا و آخرت ! :)

15 January 2004

:: دیالوگ حرفه ای

در تمام طول این مدت یک سال اخیر که وبلاگستان ایرانی دچار انواع و اقسام درگیری های تنها پسوند دار نام و خصیصه ایرانی شده، امشب برای اولین بار یکی از قشنگ ترین دیالوگ های بین دو بلاگ نویس عزیز رو خوندم.

خسرو نقیبی و نیما رسول زاده. هر دو در حرفه خود با جدیت کامل و پرکار. و در کنار حرفه ناگفتنی های شبانه در بلاگ.

اما این بار این دیالوگ ما بین دو دوست که هرکدام رنگ قلمی متفاوت دارند. اما این تفاوت های فاحش عقاید مانع از بیان نظر این دو به صورتی کاملا حرفه ای و با احترامی دوطرفه نشد.

من تنها از خوندن این دو نقد و نوشته که شاید خیلی بیشتر مربوط به مسائلی داخلی و خصوصی تر از یک اجتماع بلاگستان باشه ، این نکته برام مشخص شد که در میان ما هم کسانی هستند که درست و با رعایت همه قوانین احترام متقابل و حکاکی نکردن به عقاید دیگری نظر او را نقد کنند.

نوشته خسرو نقبی و جواب نیما رسولزاده به آن.

حتما بخونید.هرچند زیاد ماجرای اصل نوشته قابل بحث برای خارج گودی نباشد. (برای من تنها شیوه دیالوگ این دو نوشته مهم است و بس.نه موضوع آن )

این مدت یکی دو سال همیشه مسائلی پیش اومده که بحث های زیادی رو برانگیخته.دعواها و جنجال هایی که به نوعی به فرهنگ پر از ایراد ایرانی ما برمیگرده که هنوز سواد کاملی از نقد کردن ، اظهار نظر و حتی رد کامل فرد متقابلمون نداریم. بحث ها و نقد هایی که منجر به زشت ترین ، بی ارزش ترین و حتی بچه گانه ترین دعوا ها و جنجال های بلاگستان مبتدل شده است و ادامه هم دارد.
در طول یک سال اول که تعداد نوسنده های حرفه ای و با فکرتر بیشتر از این اخیر هست؛ دیالوگ ها و نقد و جنجال های متعددی بوجود امد. حتما در آرشیو همه این افراد نوشته ها و جوابیه ها رو میتونید پیدا کنید. ولی تفاوت فاحش اون نوشته ها با دعوا های این دوران از زمین تا زیرزمین است !!!

من فردا امتحان دارم ! واسه این دارم تند تند این رو مینویسم و هنوز ادامه نوشته خودم رو نرسیدم بنویسم.ولی میخوام حتما بخونید این لینک ها رو که زدم.
نوشته چند روز پیش پینک فلویدش در زمینه نقد هم خالی از بحث نیست.

14 January 2004

:: کیش =جزایر قناری " جزیره رویاها "

آخرشب دیدن لنکی در صبحانه به اولین خبر فاش شده درباره پروژه عظیم آلمانی (+فرانسوی) در جزیره کیشِ ،نگذاشت برم بقیه کتابهای هیجان انگیز این شبها رو بخونم.
شاید هنوز عده زیادی این سایت رو ندیده باشند. پس همین الان زود بعد خوندن نوشته من اینکار رو بکنید.راستش خیلی داغ هستم ! عصبانی ام. دیدن این سایت و خوندن اطلاعتش باز هم بی لیاقتی سران کشور من ایران رو بهم یاد آوری میکنه. زیبایی شعر های وطنم زنده بمونی وطنم رو در همون ثانیه مبدل به رویا میکنه. باشه باشه الان توضیح میدم..

چند سالی میشه سوئد کشور ایرانی خیز اروپا..تهران جلس دوم بعد از آغاز دوره دوم اصلاحات و آزادی های مفرط به مردم همیشه ندید پدید !! به سفارش دولت باعرضه ؟ به تمامی شرکت های هواپیمایی دستور میده محصلات پرواز ایرانیان مهاجر و دربه در _اعم از پناهنده و سیاسی و غرب زده ! رو به خاک وطن سهل کرده و در هفته بیش از حداقل چهار بار پرواز مستقیم به این میهن اسلامی را مهیا نمایید ! خیل غیر قابل تصور همه آنها که زمان عز و التماس در اداره اتباع بیگانی مملکت های اروپایی و آمریکایی و سرتاسر اقیانوس ها به سادگی همه دلایل انسانی حقوق بشری سیاسی جنسیتی و و و خودشان را به فراموشی آلزایمری مبتلا کرده و حالا با این آرامش که دیگر سفر به ایران از سوی دولت جمهوری اسلامی با استقبال فراوان روبه روست صف های رزرویش بلیط به تهران و سایر شهر ها را چند ماهه کرد. رقابت چنان داغ شد که هزاران شرکت و آژانس هواپیمایی برای داشتن امتیاز هما شرکت هواپیمایی ایران ایر زیرابی برای همکیشان خود در طی این چند سال زدند. اما انتهای ماجرا زمانی جالب و داغ شد که ایران ایر برای جلب هرچه بیشتر مشتری به تمامی مسافرین خود بلیط مجانی به یکی از شهرستان های ایران اعطا میکرد. در این لیست نام این جزیره اسرار آمیز کیش در صدر میدرخشد ! تمام دک و پز ایرانیان با جیب های پرپول فرنگ نشسته به سفر روییایی به کیش بود.

ادامه سریال اتفاقات افتاده بعد از آن باشد برای روزی دیگر.
اما از آنجا که اینجانب نیز از دسته همین ایرانیان مهاجر تب کرده از دوری وطن بوده بالاخص در این چند ساله از همگان تعریفات آنچنانی از این نام زیبای کیش شنیده بودم با وجود اینکه چندین ماهی بود شرکت ایران ایر دیگر بلیط مفت و مجانی در اختیار این مسافرین که دیگر ارقام نجومی هفته ای چهار پنج بار 747 با لیست بیش از 500 را نمیتوانست سرویس دهد و این شانس خود را از لیست الطاف جمهوری حذف نموده بود..
اینجانب تصمیم قاطع گرفته بوده که هجور شده حتی در این گرمای بالای 40 درجه که در تنها تهران بساط عرق ریزان را تکمیل میکردم ! همراه خواهر عزیزه و هر که حرفش با عملش یکی هست !! جیب والدین را سوراخ کرده و سفری زیارتی به این جزیره نمیایم !
آه کف کردم چقدر من در تشبیه کارم درسته !
خلاصه میگفتیم.. ما بلاخره به شیش تا دختر دیگه این تابستان به این سفر مشرف شده و بسی زیارت کردیم !
چون وصف از سفر من رو از بیان موضوع اصلی دور میکنه (نه که الان کاملا سر جای اول نیستم ) تنها به چند مکالمه نظر شما رو جلب میکنم.

حتما تا به حال اسمی از بازارهای مختلف کیش شنیده اید/ پردیس یک ،پردیس دو ، ونوس ، قفقوس مروارید عرب ها و و و
اگر نشندیدین حالا یادتون بمونه. وقتی سر زدید به این بازار ها بایست در تخیلتون به یاد شاپ سنتر های مجلل خرید اروپایی بیوفتید ! میبایست به اجبار تنها در زیبایی بی نظیر این مجموعه ها غرق شوید.
..
..
این نوشته ادامه دارد....

12 January 2004

??? ??????

??? ??????


dashtam fekr mikardam...forozan hanooz zende ast..magar na?

10 January 2004

::" بازگشت منتقد " فیلمی از امشب در تمامی بلاگهای دنیا ! :)

توی این چند ماه گذشته علاوه براینکه حسابی صیقل داده شدم و از همه طرف تفت خوردم !! یه چیزی که دیگه حسابی باهاش کنار اومدم کنار اومدن با نیش زمان هست. اینکه نه تنها شرایط رو تحمل کنی بلکه همزمان از هرچه همراه اون پیش میاد لذت ببری ، درحقیقت هم نیش زنبورش مزه بده و هم اشک شورش آب دهن راه بندازه. البته کدوم آدم عاقلیه که نخواد همیشه مثل پادشاه ها زندگی کنه و هیچ غمی سراغش نیاد !(کی گفته پادشاه غم نداره؟؟) اما وقتی دردی هست بایست به مرور زمان و با صبر تسکینش داد تا خوب شه.. روزی خوب شه.

این مقدمه درواقع انتهایی هست برای پایان دادن به این شبانه ها و صبحانه ( نیمرو نه جونم !) این چند ماه روزگار من. شاید از بهار تا به اینور یه جورایی چنان بالا پایینی داشتم که دیگه پام روی زمین نمیرسه..و بعد سفرم به ایران و برگشتن از خونه ام ، شاید تنها چیزی که خوابشم نمیدیدم این بود که اینهمه من درگیر لحظه های تنها احساسی باشم. ثانیه هایی که مغزکاملا تعطیله ! تو دیگه فرمانروای هیچ نیستی و فقط داری توی رودخونه شنا میکنی ..بری تا به جایی برسی و یا بالاخره شاخه ای باشه که بکشی خودتو بیرون.

وقتی میگم خوب بود..چون درنهایت یاد گرفتم از توی آب شناور بودن لذت ببرم.زیاد مایل نیستم ادامه بدم تفسیرم از این روزها رو ..ولی اکثر اونایی که خوب و کمی تا قسمتی ابری میشناسندم کاملا میدونند چی میگم. بلاگ البته جای نوشته های خصوصی و فامیلی نیست..ولی حرف های آدم برای دوستانش مهم تر هست تا جناب x که با سیرچ کلمه شورت به اینجا گذرش افتاده.

آخرش بگم دیگه دوران نوشتن از دل تمام ! هاها ! از این به بعد خیلی بیشتر دلم میخواد از اون حرف هایی رو بنویسم که به علت گیر کردن اونا توی گلوم نام بلاگم رو منتقد (بخون عالیجناب لیدی منتقد ) انتخاب کردم. من همیشه مرور بر زمان رو دوست داشتم. اگه دلتون واسه اون مدل قبلی (به قول هودر شعر شاعری ؟؟!! ) ام تنگ شد آرشیو دربست در اختیار بینندگان و شنوندگان گرامی میباشد :()
دیگه اینکه میدونم زیاد نمیتونم مثل قبل بنویسم ، پس به حساب تنبلی نگذارید ، به دلایلی هم مجبورم از نظرات خاله جونمیایی شوما عزیزان محروم باشیم مدتی _حالا شوما بگذارید به حساب اینکه هوس ما رو کمتر کنه واسه هی کلیک کردن روی این علامت نامعلوم نظرخواهی :)

خوب دیگه عرضی ندارم ! این بود اعلامیه من برای برنامه دوم جهاد سازندگی/ امری بودش با میل در خدمتیم داشــــــــــــــــــــــــــم :)(


راستی یه چیزی در مورد تولدم بگم.
اولندش مرسی همه که میل دادین و کارت و نظر و بقیه بند بساطا. من امسال اولین سالی بود جشنی به نام تولد نگرفتم. بعد بیست سال !! هاها . اما اون موقع حتی با اینکه به کسی هم نگفتم همه دوستام و آشناها و فامیل و غیره یادشون بود. هم کادو گرفتم هم از سرتاسر این جهان پهناور زنگ زدند.و خلاصه من رو از ته دل خوشحال کردند.حتی شوما دوست عزیز !! به خصوص این کادو های معنوی بعضی ها و تگزاس گنگستری ها و نیز اونایی که چاخانی کادومون رو قایم کردند ! بوس های شاخ کرگدنی هم خوشا ! هرکی هراونچه وسعش میرسه دیگه ! هاها. ولی از همه باهال تر این بودش که 3 تا از دوستام همونایی که از همه بیشتر منو میشناسند و صمیمی ترینند بهم کادو کتاب دادند. دو تاشون یه کتاب یکسان ! کیمیاگر پائلو کوئلو :ـ& کلی خندیدم خودشون که اظهار داشتند تقصیر خودمه دوستامو یه مدلی انتخاب میکنم ! کتاب سوم رو هم ایشون قراره بفرسته!! امیدوارم اینم همون کیمیاگر نباشه ! اینجا مینویسم که از زیرش در نره ناقلا :*
اما همه اینا بهم یاد آوری کرد که هرجای دنیا هم آدم باشه وقتی صمیمیت واقعی بین خودش و قلب عزیزانش هست هیچ یادی نیست که فراموش بشه. تازه من مثلا واسه خودم رفتم و خلوت کردم اون روز 2 شنبه ! ولی وقتی برگشتم خونه مامان و بابا و نیکو برام تولد سوپرایز گرفتن ! منا جون من به موبایل گرانقدر هم رسیدم حالا برات اس ام اس میقرستم.

آقا بسه دیگه اینجا شد نامه خصوصی ! واسه اینه دیگه حدر ناز میکنه واسه ما تا بخواد اسمون رو بندازه جز لیست بچه باحالا !

ما رفتیم سر کار و زندگی ! سی یا ســـــــــــــــــــــون :*

منتظر یه نقدی توپس از این ابطحی از سوی من باشید !! تاحالا لنگه اش رو نخوندید فعلا هی باخودم کلانجار میرم بیخیالش شم انگاری نمیشه !

07 January 2004

::

http://www.hadyeh.com/pejman/weblog.html
چقدر دلم برای این خونه تنگ شده بود
یادم رفته بود که در این خونه..پسری فریاد در زیر آب میزد..

عاشق این فریاد شدم..
و امروز..ننگ بر من که مرگ را آرزو میکند و بس..
:: میخوام عق بزنم


دلم گرفته..دلم خونه دلم بیزاره دلم درده سرده دلم سنگین و بی زبونه

دیگه خسته شدم..دیگه توان مبارزه نیست.. به کی بگم..به چی بگم
مگه دوست داشتن توی این زندگی بایست جنگ باشه ؟ اشک باشه
چند روز دیگه بایست بگذره و به این احمق کثافت حالی کنم دوستش دارم و نفهمه ؟
دلم رو مثل یه تیکه دستمال کاغذی دم به دم زیر پاش لگد میکنه .له میکنه..خورد میکنه و من باز هیچی نمیگم..
باز میگم عیب نداره..خره..احساساتیه..تنهاست..بزار بازم بهش فرصت بدم
چند بار ازش کندم ؟ چند بار گفتم دیگه ازش بریدم..باز برگشتم..باز بهش گفتم دوستش دارم.
چقد میتونه رزل باشه ؟؟

حالا من شدم همین آدم کثافت و بی لیاقت و احمق..
یه بچه ترسو و فراری..
حالا یکی دیگه از من بیزاره..بهم فحش میده..ازم آزار دیده
حالا من مقصر تنفر آدمی دیگه هستم..حالا من دل دیگری رو له کردم..حالا من شدم یه آشغال
برن گم شن همه آدمایی که منو اینطوری بازی دادند


دیگه توان ندارم..ندارم
:((((

دلم گرفته.. دلم خونه..دلم..

05 January 2004

:: دوباره زنده میشوم..با ریشه و برگ خودم

حسی وجود مرا پر کرده است
شاید خفگی است.. شاید مرگ یک روح
ثانیه ها درگذرند
و
من
در
سکون


ساده تر بگویم.. انرژی من به مسافرتی طولانی رفته است
چرا مرا تنها گذاشته نمیدانم
میبایست کوله ای بر پشت اندازم و به جستجوی این منبع حیاتم بروم.
بی صدا و بی بهانه
میروم تا بیابمش.. بعد از دو دهه زیستن..امروز دوباره میبایست متولد شوم
دانه ای که با انرژی بازیافته ام بسازم..میبایست حاصل این تولد باشد...


" تولد نهال یی پر از طراوت و خنده "


بدرود!



Bob Marley
Could You Be Loved


,Don't let them fool ya
!Or even try to school ya! Oh, no
,We've got a mind of our own
!So go to hell if what you're thinking is not right
,Love would never leave us alone
.A - yin the darkness there must come out to light

?Could you be loved and be loved
?Could you be loved, wo now! - and be loved


,The road of life is rocky and you may stumble too)
(So while you point your fingers someone else is judging you
!Love your brotherman
?Could you be - could you be loved
?Could you be - could you be - could you be loved


!Don't let them change ya, oh
!Or even rearrange ya! Oh, no
.We've got a life to live
They say: only - only
Only the fittest of the fittest shall survive
!Stay alive! Eh

?Could you be loved and be loved
?Could you be loved, wo now! - and be loved


(You ain't gonna miss your water until your well runs dry
(.No matter how you treat him, the man will never be satisfied
! Say something! Say something
Say something! Say something! Reggae, reggae!

?Say something! (Could you be - could you be loved)




Whole World of Rose For You All




02 January 2004

:: امروز ما بچه های گروه SIS به نمایندگی دانشجوهای ایرانی ستکهلم ساعت 16.5 در مرکز شهر جمع میشیم. قرار هست ما هم 10 هزار کرون به نام گره برای زلزله زده های بم بدیم. و بعد هم از طریق فندی از سایر دانشجوهای ایرانی پول جمع کنیم و برای برنامه سازندگی در بم استفاده کنیم.

:: زندگی گذشته انسان است یا آینده اش؟

از کتابی که این اتاقی خوانده بود

« مردم با سر و صدای زياد می گويند که می خواهند اينده بهتری بسازند اما اين درست نيست.اينده چيزی جز خلائی بی اعتنا نيست که نظر هيچ کس را جلب نمی کند،در حاليکه گذشته سر شار از زندگيست و محتوايش ما را می انگيزد،به خشم می اورد،به ما اهانت می کن،و ناچارمان می کند که ان را نابود کنيم يا از نو رنگش بزنيم.مردم می جنگند تا به تاريک خانه هايی راه يابند که عکسها در ان ها دستکاری می شوند و تاريخ دوباره باز نويسی می شود.»


امروز من هم میاندیشیدم که زندگی تنها یک تابلو نقاشی سفید است
زندگی برنامه ای ندارد، هدفی در آن نیست. چرا میباست پر از شلوغی باشد؟؟
چرا اصلا انسانهای این زمانه تنها در اندیشه رسیدن به دستگیره ای در دوردست های زندگی اند تا بتواند آنها را پیروزتر از دیگری جلوه دهد.
مگر نه اینکه صورت هیچ دوانسانی شباهتی به یکدیگر ندارد؟
زندگی را میباست خلق کرد.
خدا مرا خلق کرد تا مخلوق باشم و خالق
این تابلو نقاشی هم سرتاسر آسمان و فلک و کهکشان راه شیری نیست
هین کره گرد و خاکی را هم بچرخاینم هنر بزرگیست
میاندیشیدم چرا بایست تلاش کرد ؟
فاصله بین اوج وعمق تنها یک قدم است. پایت را بگذار جلو..دیدی همه چیز تمام شد
گدایی را دیدم امروز..خیلی ساده بود..غمی هم در چهره اش نداشت.دستی برای سکه ای دراز کرد.. ابتدا متنفر شدم که چرا حتی زحمت جارو کشیدن را هم به خود نمیدهد
بعد گفت اما او که تقصیر ندارد
فردا من هم میتوانم گدایی باشم..به فاصله چشمی بر هم زدن..
یادم نمیامد برای دیگران اعتراف کرده باشم من نیز تا همین بازدم گذشته تنها قدمی با مرگ فاصله داشتم
مرگ یک جوانه که دو ده از عمری را پشت سر گذاشته.
صحنه های فیلم زندگی تند تند از مقابلم گذشت..تنها با صدای خش خش کفش گدای پیاده
من هم فقیر شدم..گدا شدم.و کسی نبود نجات دهدم
خاطر آن ثانیه که دود سیگار در حلق کردم و بعد خندیدم که چه آسان میشود سیگار کشید
حالا من هم یک دودی حرفه ای ام!
فقط چرا چند روز پیش به تالار میگفتم تو چرا همش تازگی مست میکنی؟؟!!

امروز اولین بار بود اندیشیدم ..زندگی تابلوی سفیدیست
نقش من و تو همه نقاشی است
چرا بایست تلاش کرد برای رسیدن به آمال از قبل طراحی شده ؟
ساده ساده خطاط و دکتر و کارگر شدن تنها برای ارزوی پدر؟
دلم هوای قلم نقاشی ام کرد شب
روبروی گلدان گلی نشستم. به رنگ برگ یشمی
دلم میزد از دلتنگی طرحی نکشیدن. آه کشیدم که چرا اینهمه شبانه و روزانه است من حتی طرحی در ذهن برای کشیدن نداشتم..سه سال پیش آخرین نقاشی ام را کشیدم.
به یاد آوردم یکی از بارها به ایشان میگفتم..میدانی آدم های قوی همیشه درد بیشتری میکشند؟؟ کوله کوله این سنگین ترین بار زندگی را با خود حمل میکنند تا شاید روزی ..دو پشت برای باربری باشد
این بار سنگین زندگی..تنهایی

امشب عاشق نقاشی کشیدن شدم دوباره
فهمیدم که آینده را بایست از قلب ترسیم کرد. من همیشه هوارِ قلب قلب کرده ام
کسی باورم دارد؟

خوب است..سال جدیدم سال خوب است.

تنها اگر ...



باز نقاشی میکشم..نقایشی گدای پیاده روی فردایم را.

راستی ..خوشا خورشید و علیداد که اینهمه دوستشان داری و دوستت دارند...

01 January 2004

:: saat 05 sobhe, man omadam khone shila. ba ham chayi o non panir khordim. editor farsi nis hal farsi typ ham nist.

ولي مينويسم.
قرار بود يه متن خوشگل براي تبريک سال نو بنويسم.ولي اينقدره اين نيکو هولم کرد عصري موقع رفتن که نشد.

سال ۲۰۰۴ هم اومد.
مبارک باشه.
بقيه حرف هام بماند پيش خودم.
تنها ميتونم بگم سال پيش يکی از اون عدد هايي بود که هرگز فراموش نميشه.
خيلي سخت بود.خيلي هم هيجان داشت. درد داشت.تنهايي داشت.عاشقي داشت.غصه داشت. ولي از همه مهم تر برام بهترين هديه رو داشت.
علاوه بر همه آدم هاي جديدي که شناختم در طول اين يکسال دو نفر هستند که علاوه بر شناختن به من انرژي دادند و صد البته گرفتند!! ولي نوش جونشون. خيلي برام عزيزند. و خاري بر چشمشون دنياي من رو هم تيره ميکنه.

هميشه سال که نو ميشه من با خودم خيلي برنامه ها رو مرور ميکنم. سال به سال تاثير و اهميت حتي اين سال ميلادي هم بيشتر از سال نو ايراني ميشه.هرچند الان ۶ تا عيد و بهار رسيده و من توي خاک خودم نبودم.اما چاره اي نيست. روزي ميدونم اين دوري هم به اتمام ميرسه.

به نظر من اهميت سال ميلادي همون قدر هست که آغاز بهار و نوروز ايران..و مسلمه که دلبستگي خيلي از ما به عيد و اون حال و هوا ساليان سال توي کريسمس و درختاي رنگ وارنگ زمستونيش پيدا نميشه.ولي من خوشحالم که هرسال بيشتر از سال قبل از اين آغاز زمستوني لذت ميبرم و با شادي همه من هم يکسال شادم.

امشب هم تا صبح بيدار بودم..براي همه هم آرزو سلامتي کردم. اين يک هفته هربار نوشته اي و يا اخباري در مورد بم ديدم نتونستم مانع اين بشم که همه وجودم پر از انزجار بشه.. تنفر و کينه. اما..
تنها روح همه اين انسانهاي بيگناه شاد..حتي در اين روز که نيمي از همه آدم هاي دنيا در حال شادي و سرورند..و نيمي ديگر...

براي همه دوستاي ايراني جيگلم هم که امسال سال هاي اولي هست که دارند تجربه غربت آميخته با فشفشه و نوربارون رو ميکنند آرزوي موفقيت بيش از پیش دارم که ميدونم راه سختي در سر راه هموون هست.

بوس مخصوص از ستکهلم نسبتا گرم.
ساعت ۰۵و۳۰ صبح اول ژانويه ۲۰۰۴ ميلادي.

بشه کوچولوها فوضولی نکنن لطفا

Happy New 2004 ;)