زمانی که من نوجوون بودم و هنوز به انحرافات دوران شری و کله پوکی و جوونی کشیده نشده بودم ؛ خوراکم کتاب و کتاب خوندن و روزنامه قورت دادن بود.
و یکی از علاقه های آخر که براش ساعت های زیادی رو صرف مطالعه کردم خوندن کتاب های تاریخی بود. اما جذاب ترین اونها کتاب های قدیمی کتاب خونه زن عموی گرامم بود که جلد های اصیل نویشته های الکساندر دوماس در مورد انقلاب فرانسه بود. اون زمان من از دو جلد کتاب ژوزف بالزامو شروع کردم و بعد 9 جلد 600 ٍ 900 صفحه ای سری های کتاب به نام غرش طوفان رو تا روزی که تا گردن زدن ماری آنتوانت نخوندم بر زمین نگذاشتم.
هرگز یادم نمیره که این کتاب و اون صحنه ها که بی نهایت واقعی توصیف شده بودند چقدر علاقه من رو برای ایده های رویایی برای شغل در آینده رو برام پرورش داد. اما مهمترش تنها این بود که روزی خودم به فضای واقعی اون دوران سفر کنم و از نزدیک اون قصر شاه رو اون محل رقص دربار رو و مجسمه ماری آنتوانت رو به چشمام ببینم و خاطره سه تفنگدار رو در ذهنم زنده کنم
زمستون امسال این شانس رو داشتم و در قصر لوئی شانزدهم قدم زدم و کنار تابلو عظیمش عکس هم گرفتم و از دونستن گوشه ای از بزرگترین انقلاب دنیا نیشم باز بود
0 comments:
Post a Comment