30 November 2003
نگاه كن چه فرو تنانه بر خاك مي گسترد
آنكه نهال نازك دستانش
از عشق
خداست
و پيش عصيانش
بالاي جهنم
پست است.
آن كو به يكي « آري » مي ميرد
نه به زخم صد خنجر،
مگر آنكه از تب وهن
دق كند.
قلعه يي عظيم
كه طلسم دروازه اش
كلام كوچك دوستي است.
***
انكار ِ عشق را
چنين كه بر سر سختي پا سفت كرده اي
دشنه مگر
به آستين اندر
نهان كرده باشي.-
كه عاشق
اعتراف را چنان به فرياد آمد
كه وجودش همه
بانگي شد.
***
نگاه كن
چه فرو تنانه بر در گاه نجابت
به خاك مي شكند
رخساره اي كه توفانش
مسخ نيارست كرد.
چه فروتنانه بر آستانه تو به خاك مي افتد
آنكه در كمر گاه دريا
دست
حلقه توانست كرد.
نگاه كن
چه بزرگوارانه در پاي تو سر نهاد
آنكه مرگش
ميلاد پر هيا هوي هزار شهرزاده بود.
نگاه كن
"شاملو"
در اون شب هایی که پر از گلایه و فریاد و بغض های حبس شده ام..هرگز داد نزدم..هرگز ننوشتم..هرگز سیلی نزدم.
صبر کردم و سکوت..تا زخم دوباره تسکین یابد..
همه درد رو تا انتهای ممکن چشیدم..و ...
بماند..این روزگار میگذرد..من و تو و ما میرویم..اما نه من و نه تو هیچ را از از یاد نمیبریم. حتی صدای یک آه..
سکوت من تنها برای نجات است..حتی به قیمت " آنکه مرگش میلاد پر هیاهوی هزار شهرزاده بود "
گفتم : از این سردتر نبوده ام..از این مست تر..دگرگون و آسیب دیده..
گفت : چرا ..از این بدتر هم میشود
گفتم : نه..هرگز !! دیگر بیش از این دردمند نمیشوم در این دایره
گفت : میشوی..از بعد از این گودال چاهی عمیق تر هم هست
گفتم : نه ...نه..آخر چگونه میتواند دیگری ببیند مرا..بی پناه تر و گریان تر از این شب..
گفت و من دیگر نشنیدم...
27 November 2003
24 November 2003
دلم روی هوا معلقه. عصری یک ساعت خوابیدم و الان شب زنده داری میکنم...حاضرم شرط ببندم کسی به عمرش به اندازه من به دلایل مختلف شب تا صبح بیدار نمونده.. هاها از الان میدونم توی شرطم شکست میخورم.
به نظر میاد این ماه رمضون هم تموم شدش. یعنی من که نمیدونم..عموم عصر از ایران زنگ زده میگه هنوز روزه میگیرید..میگم با اجازه..میگه علی گالیله روئت نکرده ماه درخشان رو ؟؟ و من قاه قاه میخندم
برای خیلی ها تعجب آوره من اهل روزه گرفتن هستم..گاهی که خیلی بی پناه و خسته میشم نماز میخونم.. نمازی که فقط واسه من و خدام هست. وضو که میگریم خیلی موقع ها روی ناخون های دستم لاک زده هست..ولی برای من اینجوری لذتش بیشتره. هروقت آرایش دارم از روی این نماز میپرم ! خودم رو هم قانع میکنم که خدا که به دلا راست شدن من احتیاجی نداره..این واسه آرامش من هست. این دعا پناهیست در شب سرگردانی من.
این چند سالی که من در این خاک دوران نوجوونی و جوونیم رو بسر کردم.. به جز اینکه ورق به ورق تمامی باور هام رو اعم از فرهنگی و انسانی و خانوادگی پاره کردم.. هرچه اعتقاد دینی داشتم سوزوندم. همه چی رو از نو با دست خودم نوشتم.
همه چی رو.
شاید کار هرکسی نباشه....بچه ای که در یک محیط فرهنگی مذهبی بزرگ میشه..مدارسی که از بچگی از کلاس دبستان مجبور میکردند بچه 6/7 ساله رو که سوره به سوره قرآن رو از حفظ کنه.. وقتی که رفت راهنمایی با یکی دو تا دیگه مثل خودش در اون شرایط جفت میشه و گاهی اوقات با هم میرن نمازخونه مدرسه..ماه رضون ها همیشه برای ختم قرآن توی مدرسه میموندند و این دختر همیشه سر نماز جماعت مکبر خوش صدای پراعتماد به نفس هست...که مثل همیشه در جایگاهی مقام لیدر رو داره.
وقتی وارد دبیرستان میشه کم کم جو به سوی نرمال بودن پیش میره..هنوز در جایگاه قدرت قرار داره..بهتره همه چی رو با هم قاطی نکنم..ولی فقط یادمه دیگه برای رفتن به اردوی رامسر لازم نبود دروغکی و بدون وضو بری جلوی معلم تربیتی واستی و نماز با هرهر کرکر بخونی تا تو رو هم با خودشون ببرند به اونجاها که فقط مال اون بچه مخصوص ها و متفاوت ها بود
آره من از جمهوری اسلامی بیزارم.هرگز این جنایتی که در حق من و روح من کرد رو نمیبخشم.
چرا که وقتی اومدم توی این خاک که به اسم " جامعه آزاد " خونده میشه..و رفتم سر کلاس دین نشستم..دیدم یک مسیحی سوئدی از من درباره اسلام و تمام ادیان دیگه هزاران بار بهتر میدونه
که میدونه حتی چه قوانینی توی کتابی که مسلمون نام هاش ازش تقلید میکنن چه قوانین ضد انسانی داره
من از خودم هم بدم میاد وقتی با یه حرف ضد اسلام زودی روی کلی افکار و باور های مثبتم خط میکشم..چون اینطوری قصه من از نو نوشته شده که > هرآنچه از آبکش جمهوری اسلامی بیرون اومده باشه یک دورغ است و بس
اینطوری شد که همه چی رو به باد هوا سپردم و از نو سعی کردم یاد بگیرم و باز دینی برای خودم بنویسم
دینی که در اون نماز اجبار نیست.. روسری اجبار نیست..اسلامی که قرار نیست من رو به جهنم ببره با وجود همه دلا راست شدن هام..خدایی که حتی وقتی نمازم رو به فارسی میخونم :همیشه من به فارسی نماز میخونم از وقتی دوباره مسلمون شدم : و خدایی که حتی وقتی بدون روسری روبروش زانو میزنم و اشک میریزم..من رو به پناه خودش راه میده
دین من ..باور من و حتی قسمتی از همه این اعتقادات که در زیر ریشه فرهنگ جامعه و خانواده رشد کرده بود..از من یک شاکی ساخت
معترض و منتقد. که هرگز نتونست دیگه فقط ساکت بشینه
البته این کرکتر اعتراض و خروش از همون 6 سالگی در من وجود داشته و هرگز نگذاشته که در مقابل نامردی و ناحقی خفه خون بگیرم..شاید روزی از اون قصه ها هم گفتم..تنها میدونم این اعتماد بنفس زیاد رو مدیوون طرز باور و رفتار مادر و پدرم با خودم در بچگی میدونم. که امروزه به قول خودشون از من آدمی قلدر و زورگو و یک یاغی فردای جوونی ساختن.. ولی میدونم که روزی میشه همه فریاد های منو می ستایند چرا که میبینند در مقابل هیچ و هیچ سر تسلیم فرود نمیارم
چقدر بیراهه میرم. آخه وقتی میخواد حرف دلم روی زبونم بیاد انگار بعد از اینهمه ماه نوشتن ونوشتن حتی زره ای رو به ثبت نرسوندم
حرف از دین و ایمونم بود
از تغییر باور های من..در خیلی جهات
قسمتی از این باور ها با مهم ترین هدف خلقت انسان اجین شده بود..
که همانا هم آغوشی با معشوق است..
هرگز خودم هم باور ندارم من از یک دختر بچه که در باورهای دینی فرهنگی و خانوادگیش از بچگی به زور مکتوب کرده بودند بوی تن مرد مسموم کننده است.. به آن شیفته امروزی تبدیل شوم که هم آغوشی را حتی برای مرحم بودن زخم های تن او با جان و دل می پذیرم
فردی رو مدیوون این انتخاب جدید بودم..که انچنان شیفته حرف هایش شدم که هرآنچه گفت آموختم و در نهایت میبایست برای همه باور های نویی که از بودن با اون اموختم حقش رو میپرداختم.. که خوب دینم رو بهش ادا کردم.. امیدوارم فهمیده باشه که چرا...
راستش سخن از خدایم بود و من و دنیای پر ستاره
شبهای خوب این ماه که خیلی دلتنگ کرد منو
که من هرسال آرزویی داشتم و حتما خدایم مرا دوست میداشت که براورده نمودشان
امسال هم برای خودم و همه انها که در قلبم خانه ای دارند دعا کردم.
و آرزو میکنم هیچ کس..آری هیچ کس..حتی ثانیه ای بی خدا نماند
نماز و روزه هرکس خدا ,داره قبول
21 November 2003
آیا خیانت یک مرد به« همسر اصلیش و داشتن زنی دیگه » تو زندگیش..مساوی هست با گناه یک زن « با دو مرد » تو زندگیش ؟؟
کسی میدونه اسم شوکران یعنی چی ؟؟
چرا کسی اینجا نظری نمیزاره !؟ دارم شاکی میشما ! این علامت تیره رنک فلاش مثلا مال نظرخواهی هستا ! یه چی بگیدا میرم قهر میکنم دیگه نمی نویسما ؟؟
من دلم میخواد امشب به جای قصه عاشقونه یه درد تلخ و گریه آور رو بر ملا کنم..
ولی نمیکنم !؟ چون دلم میسوزه ؟؟
همین..
20 November 2003
Black Eyed Peas
Title: Shut up
Album: Elephunk
Shut up
Just shut up
Shut up [3x]
Shut it up, just shut up
Shut up
Just shut up
Shut up [3x]
Shut it up, just shut up
We try to take it slow
But we're still losin control
And we try to make it work
But it still isn't the worst
And I'm craaazzzy
For tryin to be your laaadddy
I think I'm goin crazy
Girl, me and you were just fine (you know)
We wine and dine
Did them things that couples do when in love (you know)
Walks on the beach and stuff (you know)
Things that lovers say and do
I love you boo, I love you too
I miss you a lot, I miss you even more
That's why I flew you out
When we was on tour
But then something got out of hand
You start yellin when I'm with my friends
Even though I had legitimate reasons (bull shit)
You know I have to make them evidence (bull shit)
How could you trust our private lives girl
That's why you don't believe my lies
And quit this lecture
....
یاه یاه یاه یــــــــــــــــــــاه
***************************
خوب اینجا یک برنامه هفتگی برای بلاگم مینویسم ؛ در راستای اینکه همه چی هدف مند شده این روزها !
» این هفته بسی سخن خواهیم گفت از گل و بلبل و عشق و قاشوقی..چرا که ناخوداگاه بحث به این دره پرت شده و اینکه ملت در و همسایه هم بسی احساسات خرج دادن و سایر بلاگیست ها را ارشاد نموده اند
» هفته دیگه آف کرس سکس و مواد لازمه و یک سری اعمال شرعی واجب المواجــــــــه ! هوهوهاهاهیهی
» هفته سوم هفته ای مناسب برای گشت و گذار در خاطرات میباشد که دلم لک میزنه تا اون موقع دوباره .. پریودیه دیگه.. چاره ای نیست
» هفته چهارم سخن از درس و مشق و برنامه آینده میاد رو کار و موتور روشن شده بیشتر گاز و گوز میده چون وقتشه !
» پنج هفته بعد هم زمان آه و ناله برای امتحانات پایان ترم هست ! آخ وای ددم وای !
» یک ماه و نیم دیگه امتحان هام تموم شده واسه قبل سال نو میتونم یا بزنم برقصم و شادی کنم که موفق شدم و یا برم خودم رو جا به جا دار بزنم راحت شم برای همیشه.. بدخواه مدخواه اگه هست..حواسش به برنامه آخر این هفته باشه..بلکه امیدی به خلاصی از دست ما باشه..
» هفته هفتم یحتمل القوی الواتی و برنامه ریزی برای تعطیلات..اگه خیلی زرنگ هم باشم یه کاری چیزی انجام میدم
» هفته هشتم هوار هواره تو دلم..و اگه بشه که میبایس بشه این هفته خیلی خوش خواهد گذشت ! بر طبق آرزوی سال گذشته..
» هفته نه قراره دلم برای ایران باز به طور وحشتناکی تنگ بشه ..از الان میدونم
» هفته ده بازم امتحان دارم !همش آخه تموم نمیشه :(((
» هفته یازده ..امـــم خوب کلاسای ترم جدید شروع میشه سرم با اونا شلوغه..
» دوازده.. آه قلبـــــــــم...
ببینید کف کنید ! زندگی اینست ! برنامه ریزی های بلند مدت هاهاها
این همش سه ماهه ! من الان برای 30 سال آینده برنامه های توپسی دارم که همه اش رو انجام میدم و به هر چی میخوام میرسم ! چشم حسودش در بیاد !
اینجانب کلاس آموزش برنامه ریزی و هدف مندی هم برای تمامی دوستان و آشنایان و همسایگان برگذار میکنم... تعارف نکنید..من توی روضه خونی حرف ندارم.
این برنامه ریزی سر کلاس فیزیک امروز صبح نوشته شده...همزمان 2 تا راپورت تحویل دادنی داشتم اونا رو هم تند تند نوشتم دادم باریکلا به خود جیگرم.. بعدشم سر تا پای معلمه رو یه نگاه کردم و مکتوب کردم »» این دیگه خیلی سوتـــــــــیه ! اینگاری تو شیلواریش گُیـــــــــــــه کردیس !
در اذهان شاید میاد این اسم و لقب ما رو بلاگ چه گوز به شقیقه قوی با اظهار فضلیات ما داره
بایست به عرض برسونم اینجانب عالیجناب منتقد همچنان در حال انتقاد و گزیدن خویشتن میباشم...وقتی از سر خودم خلاص شدم به سراغ بقیه میام.
البته البتــــــــــــه..یه سری غرلند تحت شعار انتقاد هست که خصوصا شامل حال یک سری افراد دوستان میشه..الان خیلی واجبه در موردش بنویسم.. به خصوص که میبینم داره آسیب میرسونه به روح و روان اونایی که مورد نظرم هست. پس منتظر اتک باشید.
به به دلم خالی شد بعد یه مدت اینهمه روده درازی کردم..
قلبـــــــــــــــــــــــون همتون بشم من و بوس بوس ;*
وقتي آقاهه از حموم اومده بيرون، تازه اصلاح کرده و داره چلپ چلپ افتر شيو ميزنه، آيا به جز پريدن و ماچش کردن راهي براي آدم باقي ميمونه؟
اوخ چقده دلم خــــــــــــــــــــــــواس
از این ماهیه.لینک مستقیم نداشت
آخیــــــش...اینجا هم خیلی عاشقانه بود !!
بازم دلم خــــــواس ;)
19 November 2003
18 November 2003
با یه سری کله پوک متقلب ریاضی حل میکردیم مشقای فردا رو !
من گاهی حسابی دلم واسه خودم میسوزه ! تک و تنها افتادم وسط این همه پسر بچه !
هاها
اون وسط هرزگاهی یاد پارسال میوفتادم و چه شبایی که تا ساعت 12 1 نصف شب اونجا نمیموندیم..به درس خوندن و مسخره بازی و چت کردن و غیره زالک
هنوز هستیم.. هنوز سایر آدم ها هستند
خیلی ها رو که تصورشم نمیکردم از شیش کیلومتریم به 6 میلیمتریم نزدیک بشن..حالا طوریست که با بیشتر شدن این یه میلیمتر نفس کشیدن سخت میشه
و کاملا برعکسش هم صدق میکنه... خیلی ها که اون موقع ها جون میدادم واسشون حالا از کنارم میان و میرند و من حتی نگاه هم نمیندازنم به رد پاشون.
معلوم نیست چند درصد این افراد گروه یک و دو خودشون میدونند من حواسم بهشون هست
همیشه حواسم بوده ! حتی به یه چشمک
خلاصه ! اینم از مخ ما که بر اثر بازم 6 شیش ساعت متوالی خر خونی داره میگوزه !
برم بخوابم که امشب میشه رفت زودی لالا کرد
من چایی میخوام یالا
من قـیـــــــــــــــــــــلون میخوام یالا
16 November 2003
روبرومون یک دفتر" ؟ " برگ بازه که توش هیچ چی نوشته نشده.. سفید سفید..مثل برف.
یه روز بهمون میگن بنویس..
این یک دستوره.. حالا حتی تو یک نویسنده بی استعداد باشی
اونقدر قلم روی کاغذ های سفید میچرخه..بالا و پایین میره.. تا یه روز جوهرش میشه یک نوشته..
میشه آغز قصه
آغاز قصه زندگی..
جوهر زندگی تو چه رنگیست ؟؟
13 November 2003
روبروم شب سیاهی بی کسی پشت سرم
نمیتونم که بمونم باید از تو بگذرم
دارم از ن�س میو�تم تو هجوم سایه ها
کاشکی بشکنه دوباره بغض این گلایه ها
اونکه میشکنه تو چشمای تو تصویر منه
گمشدن تو این شب برهنه تقدیر منه
روبروم شب و سیاهی بی کسی پشت سرم
نمیخونم که بمونم باید از تو بگذرم
دارم از ن�س میو�تم تو هجوم سایه ها
کاشکی بشکنه دوباره بغض این گلایه ها
اون که میشکنه تو چشمای تو تصویر منه
گم شدن تو این شب برهنه تقدیر منه
http://www.freewebs.com/shadmehr1/shab.mp3
12 November 2003
من میگم منو شکستن
چشم فانوسمو بستن
تو میگی خدا بزرگه
ماهو میده به شب من
من میگم آخه دلم بود
اون که افتاده به خاکه
تو میگی سرت سلامت
آینه ها زلال و پاکه
اینه که فاصله ها رو
نمیشه با گریه پر کرد
یکمون بهار سرخوش
یکیمون پاییز پر درد
من میگم فاصله مرگه
بین دستای تو تا من
تو میگی زندگی آیینه
حاصل عشق تو با من
من میگم حالا بسوزم
یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نداره
من که چیزی نمیبازم
من میگم اینجا رو باختی
عمری که رفته نمیاد
تو میگی قصه همین بود
تو یه برگی تو این باد
نمیدونم
شاید میشه آدم ها رو سرزنش کرد
شاید میشه آدم ها رو برای اشتباهاتشون سرزنش کرد
شاید میشه آدم ها رو برای بی توجهیشون سرزنش کرد
شاید میشه آدم ها رو برای بی احترامیشون سرزنش کرد
شاید میشه آدم ها رو برای سنگدلیشون سرزنش کرد
ولی میدونم
توی هیچ دین و آیینی نمیشه
هرگز نمیشه کسی رو برای خاطر
عاشق بودنش
سرزنش کرد
آدمی که تو زندگیش در حال تقاص گرفتنه.. روحش رو میسوزونه
در راه اتنقام.. در راه سودجویی.. روزمرگی.. در راه خشونت قلبی
3 August 2003
11 November 2003
10 November 2003
همیشه وقتی یه نگاه به صورتش میکنم از حالت چشماش میفهمم که الان چیزی هست که نگران و غصه دارش کرده. از بغض ساده ای که تو دلش جمع میشه و از اشک پاکی که خیلی ساده میریزه.
هرچند خیلی کمتر از من گریه میکنه.. هر چند من همیشه تصور میکنم اون از من کمتر فکر میکنه.. کمتر غصه میخوره و خیلی شاد تره..
ولی همیشه با حرف هاش من رو متحیر کرده.
خیلی ساده کافیه یه گیر بدم چی شده ؟ تا زودی دلش رو بریزه رو..
خوشم میاد ! لاقل این مثل من و اخلاق گندم نیست که سر و تهم رو بزنن یه آه میشنون آخرش. البته تازگی پی بردم چه اخلاق گهیه به قول بعضیا !
اونقده حساسه که دلش زودی برای کوچیک ترین مشکل دوستاش میسوزه و به دنبال راه حله
ولی خوشم میاد که چقدر عاقلانه باری همشون حرف میزنه..
من چه آدم از خود راضی هستم که همیشه پیش خودم میگم این که هنوز بچست... نمیفهمم که شادی کردن و عاشق رقص و دیسکو رفتن و جفتک انداختن نشونه بچه گی نیست
این بار هم یه دوستیش بود.. که زنگ زده بود و از مشکلش و دعوای بین خودش و دوست پسر چندین و چند سالش میگفت.
و این بشر چه عاقلانه براش حرف زده بود.. و بعد که دید من هم دوست دارم حرفی برای کمک بزنم... گفت بگو پیشنهادت رو تا فردا بتونم به دوستم بگم..
و این آغاز یه صحبت وگپ چند ساعته بود که خیلی وقت بود با هم نداشتیم..
گپی که همیشه دهنم رو شیش متر باز میکنه و افتخار همه وجودم رو پر میکنه که این اونه داره این حرف ها رو میزنه
تمام جیگرم خنک میشه.. میخوام بپرم کلی ماچش کنم که سالی یه بار اونم سر عید میکنم و چه حرس میخوره این
و بعد هم تعریف کرد چند روز پیش نشسته با بزرگ ترا بازی اونا رو کرده و هر چی حرف گنده منده بوده زده.. و چند ساعت خفن ساکت و بگوش میخ کردتشون رو صندلی
عاشق این بشرم من.. که چه سفت و سخت همیشه از من دفاع کرده... همیشه در غیاب من طرفم رو گرفته.. اشتباهاتشون رو بهشون گوش زد کرده و یاد آوری کرده من چه سختی هایی میکشم
هیچ وقت کامل قدردانی نکردم ازش که وقتی این گونه یاد گرفته با منطق و با زبون ساده حرف دل من و خودش رو به اونا بیان کنه طوری که هیچ طرفی جوش نیاره و داد بیداد نشه... من هستم که کلی سود میکنم تو این قضیه
و اونقدر کیف میکنم وقتی هرزگاهی میاد میگه فلان روز حرف از فلان جاده زندگی زدی و من رفتم به 14 و نیم تا از مثلا 15 تا دوستم این راهنمایی رو کردم و گفتم گویندش کیه .. و همه از دم گفتن به گوینده بگو ایول که هرچی گفته درسته
خدای من من این دختره رو خیلی دوستش دارم
این خواهر من مهربون ترین آدم روی زمینه
این نیکو پیکو خوشگل و ناز رو همه عمرم برام نگه دار
که خیلی بی رحم بودم در حقش و بایست روزی جبران کنم
نیکوی خوب و مهربون و ساده دلم خیلی خیلی دوستت دارم.
اینجا ثبت کردم که هیمشه یادآوریم بشه.
ماچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ رو سر و صورتت
به به ! انگاری فقط اینقده دوسش دارم واسه اینه که به من حال میده ! نخیرشم.. همیشه دوسش دارم
جیگرشو برم دیشب چه رقص عربی کرد واسه ملت با معلم رقصش تو رستوران مولن روژ
هاها !
09 November 2003
08 November 2003
يه گذارش قشنگ مشنگ از مراسم ماشين بازي در تهران شمال !
اينم مدرك جرمش... :)
trafik, Girls & Boys
ترافيک...
ترافيک سنگين خيابانهاي شمالي تهران گرچه براي خيلي ها سخت و طاقت فرساست ولي برای عده ای دیگر تفریح محسوب میشود.
در اين خيابانها قرار نيست اتفاق هاي خيلي خيلي عجيب بيفتد ؛ فقط جوانان در ماشينهاي پدرشان اوبس اوبس کنان خيابانها را متر ميکنند. از وليعصر به ميرداماد و از ميرداماد تا جردن (و سر آن سوسول_پيچ مشهور جردن است که راه رفته را بر ميگردند!)
در بيشتر ماشينها دو یا سه نفر ديده ميشوند. حتی ميتوان براي مدل ماشينها نيز ليستي تهيه کرد. مثلا بيشتر از همه پرايدهای زشت سفید ؛ بعد پژو ۲۰۶ و بعدتر ماتيز و پژو ۴۰۵ به چشم میخورند. البته منکر مزدا ها و ماکسيما ها و پرشياها نبايد شد!!! .....
نام شعر : رو به غروب
ريخته سرخ غروب
جابجا بر سر سنگ.
كوه خاموش است.
مي خروشد رود.
مانده در دامن دشت
خرمني رنگ كبود.
سايه آميخته با سايه.
سنگ با سنگ گرفته پيوند.
روز فرسوده به ره مي گذرد.
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پي يك لبخند.
جغد بر كنگره ها مي خواند.
لاشخورها، سنگين،
از هوا، تك تك ، آيند فرود:
لاشه اي مانده به دشت
كنده منقار ز جا چشمانش،
زير پيشاني او
مانده دو گود كبود.
تيرگي مي آيد.
دشت مي گيرد آرام.
قصه رنگي روز
مي رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود مي نالد.
جغد مي خواند.
غم بياويخته با رنگ غروب.
مي تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در اين تنگ غروب.
07 November 2003
Adam barfi
امشب بعد یه عالمه سال دوباره فیلم آدم برفی رو دیدم
محشر اکبر عبدی.. داریوش ارجمند و پرویز پرستویی
یه عالمه روز پیش کوچیک بودم
هنوز خونم تهرون بود
انواع اقسام فیلم ها هم به دستمون میرسید
وقتی آدم برفی با اون کیفیت افتضاح که با کپی رو کپی صد و هزار تا حلقه بدستمون رسید
من همون فیلم پر از برفک رو هزار بار دیدم
همه دیالوگ ها رو حفظ شده بودم
هرچند معنی خیلیش رو نمیفهمیدم
از نظر من این فیلم محشر بود. امشب که دیدم...
بعد اون همه سال
امشبی که خودم یک مهاجرم
مهاجری که به عشق فرنگ خونش رو رها نکرد... و حسرتش اما بدجوری رو دلش هست..
همراه آدم برفی و آدم های توی قصه اش قاه قاه خندیدم.. و در درون سوختم
هیچ وقت تو خواب هم نمیدیم من هم یه فرنگ رفته باشم که .... حتی توی بهشت فرنگ هم آب تنی کنه.. یه جای کارش بلنگه.
خوب این بود روضه من برای امشب..
.
هرچند امشب خیلی حرف زده شد.. بین من و مامانم و خواهرم
و اتفاقی افتاد..
که همه چیز رو تغییر خواهد داد
فعلا زت زیاد
06 November 2003
06, 02:21:54 AM
واسه اینه که دیگه نمیبنمش آخه
همه خوشی ها بی فایده است
گندش بزنه
خیابون میرداماد رو... تجریش رو....هفت تیر رو...دربند و درکه رو...
خیابون جردن و ایران زمین رو
ولنجک و اکپاتان و استخر رو باز و آرایشگاه خصوصی رو
آره جدی گندش بزنه.. این گذر زمان رو
یعنی اینبار موفق میشم که تحمل کنم ؟؟
زجر داره
حالیتون نیست
زجر داره
درد میاره
درد
انا حبّك.
I love you
Jag älskar dig
Te amo
Li amo
Je t'aime
Ich libe dich
S'agapo
سنی چوخ ايستيرم
Seni seviyorum
Aiiiiii shite lmasuuuuuu
Woooooooooo aiiiii ni
Ya lyublyu tyebya
Minä rakastan sinua
Ani ohev otakh
Une te dua
Eu amo-o
(! Aloha Wau la oe (Bakoomba ! Bakoomba
هندی: آ آ آ آ آ دستت پيدا...جانی جها...مرا جونی....
بروبچس : Fuck you
از بلاگ تکیلا
05 November 2003
گفتم برم چند روزی غیب شم.. ولی الان میبینم این رو بایست یادداشت کنم تا یادم بمونه...
یام بمونه چند سال دیگه.. چند روز دیگه.. چند قرن دیگه..
که من کی بودم.. چطوری غصه میخوردم و ....
دیشب رفتم کمی زودتر "23:50" بخوابم تا صبح که الان باشه کمی درس بخونم و کارم رو تکمیل کنم
اطاق گرم بود.. به یه بخاری برقی و پنجره باز..به همراه نور شمع که شعلش رو سقف اطاق به طرز عجیبی میرقصید.. تنها کاری که نتونستم بکنم خواب بود
بفل دستم چهار پنج تا عروسکی و حیوونای نرومکی با رنگ و بوی مختلف بود.
هر شب یکیشون رو بغل میکنم
دست رو سر یکیشون میکشم...
و کلی خوشم میاد و مهربون میشم
ولی امشب چه آشوبی توی دلم پیدا شد ..
با نوازش یکیشون..
یاد خیلی چیزا افتادم
دلم لرزید.. هی گفتم الاغ حق نداری گریه کنی.. حق نداری.. دیگه بازی و ننر بازی بسه
رفتم آب بخورم. از جام پاشم که بپره..
ولی نشد...
دیگه دلم قل قل میکرد
صحنه ها بودنن که میومدند و میرفتند
دیدم یه هو خروار خروار خاک تو هوا معلقه.. خاک هایی که این مدت یکی دو ماه آخر به زور.. با هزار و صد بدبختی رو دلم ریختم.. با قطره خون توچشمام
با صدایی که هر بار نامی آشنا توش بود لرزید و بغض کرد وقتی داشت تعریف میکرد
از حسی.. از عمق بودنی..و از باوری.. که هنوز در زندان پوچی یا حقیقتش ...اسیرم !
دیگه همه چی یادم اومد..
پا شدم تو اطاق نصفه شبی راه میرفتم
گوله گوله اشکام میریخت
و با این آسمون سیاه ولی پر ستاره پشت پنجره نگاه میکردم
لعنت بر ستاره ها
لعنت بر همه ستاره ها
لعنت بر تو ستاره خاموش شده من
دل من داغون شد
دل من سوخت که هر بار خواستم دستت رو نوازش کنم ترسیدم.. لرزیدم بر خودم که شاید تصور کنه چه حولم.. چه ندید پدیدم.. چه بچم
دل من خون شد... وقتی خواستم بدوم و برای لحظه ای از بارهای سنگین رو دوشم رها شم اما تمام مدت بار دیگه ای سنگین تر روشم گذاشتند
دیدم هر بار گریه کردم که چرا هیچ وقت حرف نزدم.. که مبادا دروغ شه.. مبادا واقعیتی در پس ناگفته هاش باشه و من بخوام از کنارش رد شم
مزخرفه ... همه اونچه آغاز یافته و انتها ...
به بازیگری خوب سرنوشت فکر میکنم و هزار لغت که در دیدگاه من به منزله دایره ممنوعه بود و با این حال درست حسابی توش افتادمو شیرجه زدم با سر توش !
حالم بهم میخوره
از دست خودم و همه
که چرا حتی الان که اینهمه نگرانم.. مثل خیلی موقع ها که نگران شدم مبادا حرفی زدم دلش لرزید و شکست.. اینبار پرید... ؟؟
که حتی دیگه سیلی نزده ام نیز حسرتی بر دلم نداره
چشمام دیگه از خیسی و گرما داشت سنگین میشد..
پاشدم مثل الاغ باز رو زمین پشت پنجره زیر آسمون پر ستاره زانو زدم.. و دعا کردم هیچ چی هرگز تموم نشه و کاملا برعکس
و یادم افتاد اون شب رو.. که ..
...
...
حیف که توان نوشتن نیست این چند کلام آخر رو
و چه حیف که من باز گریه کردم
04 November 2003
گفت خوشا به حالت که حال میدانی کسی که دوستت دارد بر پای حرفش میماند
گفت خوشا به حالت که خوب میدانی فردی است که همیشه به یادت است
و هر کجا که میرود.. تو در خاطرش میایی
گفت ...
چند روزی بریک دارم..امتحانم سر راهه. این شعر رو گوش کنید تا بیام.
Digaran...
حال عجیبی پیدا کردم
شبه.. همیشه شب حال دیگری دارم
بیدارم.. مثل این چند وقت گذشته
تازگی باز شب بیداری هام به دوباره آغاز شده
گاهی تنها و گاهی...شاید تنها
به یاد خودم میافتم
به یاد اونچه کرکتر من رو در طی گذر زمان ساخته
گذر زمانی بس طولانی.. و چه تلخ که همیشه گذر اون رو طولانی یافتم
آساشی..آرامش قلبی..خواب و رویا های شیرین.. انقدر دور و دور ز دسترسم به نظر میرسند
که من درمانده میشوم..که یعنی حقیقت دارد من سال هاست با این بازی مرگ در تکاپوی رهای ام
هیچ کس...هیچ کس حتی خویتن هم باور ندارم اینهمه سخت نفس میکشم
که گهگاه که میاندیشم.. به دایره ام نزدیک شده ام... ناگه صدایی بیدارم میکند
ای وای..و افسوس.. که این دایره نیز اما سراب بود
این آدم های دنیا در چه حالند ؟ چرا من خود را در این مخمسه گرفتار میکنم ؟
مخمسه نگرانی... برای خودم نه.. تنها روحم.. و روح آنان
برای خودم نه تنها قلبم و قلب آنان
سخت است هنر دوست داشتن
سخت است تحمل داشتن
سخت است همیشه خفه بودن
و چه سخت است... تنهایی
..
..
..
..
شاید امشب را بخوابم
03 November 2003
حضراتشون به نظر میرسه گاهی خیلی یا چونه وراجی دارن یا به کل علاف و بی کار و زندگی بدنیا اومدن
آخه چطوری میتونن اینهمه وراجی رو درهر روز نوشته و مکتوب نمایند !
گاهی روزی چند بار آپ دیت کرده و ملت خواننده رو بی بهره از نقطه نظراتشون نمیزارند
واقعا اینا وقت از کجا میارند
آدم هر حرفی رو که نمیتونه به خورد دیگران بده که
روزمرگی ؟؟ هـــــــــم.. شک دارم جالب باشه
راستش همه چی بر میگرده به هدف نوشتن
و هر کسی یه برنامه ای واسه خودش مد نظرش هست
بگذریم.. کم کم خرشون رو میگیریم اینجا ومنتقدیشون میکنیم
خودم به شخصه خیلی موقع ها فقط حسم رو نوشتم.. و بـــــــــــس
01 November 2003
مثل امروز من ! تا لنگ ظهر خوابیدم..بعد هم رفتیم با ددی و مامی تی وی جدید انتخاب کنیم از بعد افطار هم همش ول گشتم یا تو اتاق یا ویلون قیژ قیژیم رو صدا در آوردم " آخه او روز عصری معلمم ازم تعریف کرد گفت تخترم خیلی خوب کار میکنی و زود یاد میگیری کلــــــــــــــــــــــــــــــــی ذوق مرگ شدم " یا اتا بازی.." کلی هم عکسا و فیلم های ایران رو دیدم و قش قش خندیدیم.. چه روزایی :)) " بعدش هم میمون " همون مهمون امروزی " اومد خونمون تا الان که شبه.. شمع روشن کردم دور تا دور اتاقم.. بخاری برقی داره حرارت اتاق رو ملایم و مطبوع میکنه.. شمع های عطری هم آدم رو مست میکنه..
ولی دریغ از ...
خوب فردا عوضش پا میشم میرم دانشگاه یه خری بزنم ! نمیشه که همش خوش بگذره !
کار و زندگی داریم ناسلامتی ها ! همین یه هفته دیگه باز امتحانه ! خاچ تو سر منه کله پوک کنن.. با این برنامه ریزی هام.!!!
خوب اینم از امشب
راستی :
شب بخیر پیشی جونم
مکان : سنگ توالت مستراح
حالت : ریدنی مفصل
کیفیت : به شماره غلظت 4 میون درجه بندی ما بین 0 تا 10 که 10 سنگ و 1 آبکیش میباشد
حادثه : گوشم با صدای دست وسوت و آواز چهار تا میشود
"تولد تولد تولدت مبارک ! هورا هـــــــــــــــــــوـرا..."
بعله ! بازم یه دسته ایرانی در لوکال پشت خونه جمع شدن و بساط سور و ساطی راه انداختند !
آخ که چقده دلم برای جشن تنگ شده !
به خصوص جشن تولد !
آخ که غش و ضعف رفتم !
کاشکی زودتر...
پی نوشت :
همیشه وقتی سترسی و یا هیجانی هستم معده رودم خالی میشه آی بــــــــــــــــــــــــد!!!!
این بود انشای امشب ما !