نگاه كن چه فرو تنانه بر خاك مي گسترد
آنكه نهال نازك دستانش
از عشق
خداست
و پيش عصيانش
بالاي جهنم
پست است.
آن كو به يكي « آري » مي ميرد
نه به زخم صد خنجر،
مگر آنكه از تب وهن
دق كند.
قلعه يي عظيم
كه طلسم دروازه اش
كلام كوچك دوستي است.
***
انكار ِ عشق را
چنين كه بر سر سختي پا سفت كرده اي
دشنه مگر
به آستين اندر
نهان كرده باشي.-
كه عاشق
اعتراف را چنان به فرياد آمد
كه وجودش همه
بانگي شد.
***
نگاه كن
چه فرو تنانه بر در گاه نجابت
به خاك مي شكند
رخساره اي كه توفانش
مسخ نيارست كرد.
چه فروتنانه بر آستانه تو به خاك مي افتد
آنكه در كمر گاه دريا
دست
حلقه توانست كرد.
نگاه كن
چه بزرگوارانه در پاي تو سر نهاد
آنكه مرگش
ميلاد پر هيا هوي هزار شهرزاده بود.
نگاه كن
"شاملو"
در اون شب هایی که پر از گلایه و فریاد و بغض های حبس شده ام..هرگز داد نزدم..هرگز ننوشتم..هرگز سیلی نزدم.
صبر کردم و سکوت..تا زخم دوباره تسکین یابد..
همه درد رو تا انتهای ممکن چشیدم..و ...
بماند..این روزگار میگذرد..من و تو و ما میرویم..اما نه من و نه تو هیچ را از از یاد نمیبریم. حتی صدای یک آه..
سکوت من تنها برای نجات است..حتی به قیمت " آنکه مرگش میلاد پر هیاهوی هزار شهرزاده بود "
گفتم : از این سردتر نبوده ام..از این مست تر..دگرگون و آسیب دیده..
گفت : چرا ..از این بدتر هم میشود
گفتم : نه..هرگز !! دیگر بیش از این دردمند نمیشوم در این دایره
گفت : میشوی..از بعد از این گودال چاهی عمیق تر هم هست
گفتم : نه ...نه..آخر چگونه میتواند دیگری ببیند مرا..بی پناه تر و گریان تر از این شب..
گفت و من دیگر نشنیدم...
0 comments:
Post a Comment