18 November 2003

:: امشب بعد از مدت ها تا آخرای شب توی دانشگاه مونده بودم ..
با یه سری کله پوک متقلب ریاضی حل میکردیم مشقای فردا رو !
من گاهی حسابی دلم واسه خودم میسوزه ! تک و تنها افتادم وسط این همه پسر بچه !
هاها

اون وسط هرزگاهی یاد پارسال میوفتادم و چه شبایی که تا ساعت 12 1 نصف شب اونجا نمیموندیم..به درس خوندن و مسخره بازی و چت کردن و غیره زالک
هنوز هستیم.. هنوز سایر آدم ها هستند

خیلی ها رو که تصورشم نمیکردم از شیش کیلومتریم به 6 میلیمتریم نزدیک بشن..حالا طوریست که با بیشتر شدن این یه میلیمتر نفس کشیدن سخت میشه
و کاملا برعکسش هم صدق میکنه... خیلی ها که اون موقع ها جون میدادم واسشون حالا از کنارم میان و میرند و من حتی نگاه هم نمیندازنم به رد پاشون.
معلوم نیست چند درصد این افراد گروه یک و دو خودشون میدونند من حواسم بهشون هست
همیشه حواسم بوده ! حتی به یه چشمک

خلاصه ! اینم از مخ ما که بر اثر بازم 6 شیش ساعت متوالی خر خونی داره میگوزه !

برم بخوابم که امشب میشه رفت زودی لالا کرد





من چایی میخوام یالا
من قـیـــــــــــــــــــــلون میخوام یالا

0 comments:

Post a Comment